برای دیدن ستاره ها به آسمون خیره می شم .همین طور برای یافتن ماه .شاید ماه زودتر غروب کرده است .از مزارع گذر کردم و به کویر رسیدم . کویر .بی انتها و ساکت .بی سخن و صبور .اونقدر بزرگه که دلم می خواد توی تنهایی اش پنهان شوم .و تمام حرفهای نگفته ام را برایش باز گو کنم .برایش بگویم که این خودش نیست که تنهاست .اگر انسان بود می فهمید که تنهایی انسانها از هر تنهایی بزرگتر است .
کویر منو به وحشت می ندازه . نمی دونم چرا. خالی خالی.. نیستی..
کوه ها با همند و تنهايند چون ما باهمان تنهايان.............دوستت دارم...راستی به خدا چيزی برای نوشتن درمورد تولد نداشتم..ديشب که نصفه شب فکر کنم خونه بودم و امروز هم که فکر کردم ديدم چی بنويسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:(
فائزه ی عزيزم بايد خودسازی رو سفت و محکم دنبال کنيم...به اين نتيجه رسيدم که بايد وظيفه خطير تربيت کردن رو که بابا و مامان هامون به شيوه اشتباه در موردمون انجام دادن رو خودمون روی خودمون کامل کنيم...
سلام ..شاید تنهاییه خدا از آدم ها بزرگ تر باشه ...
خیلی خوبه که ماه هم غروب داره ... یادم نبود
تا بعد