بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آخرین بارهایی که در یک کلاس بهترین بودم ، کلاس زبانهای دوره راهنمایی بود. بعد این ایده آل کمرنگ شد و من در همه چیز متوسط شدم تا وقتی که صنایع دستی قبول شدم.  در صنایع دستی بیشتر کارها گروهی بود و من باز هم دیده شدم. احساساتم و تلاشم برای اول بودن. و حالا دویاره امروز این حس برگشت. در کلاس استوری استارتر. باید می نوشتم و در همه گروهها که شرکت کردم، همه جذب نوشته های من می شدند. و این سه روز آنقدر در این کلاس انرژی گرفتم که حد ندارد و شاید کسی باورش نشود کسی که یک هفته سیاه و تنها را از سرگذرانده، چگونه این همه شاد است و به دیگران نیرو می دهد . خدا را شکر توانستم در این کلاسها شرکت کنم و بتوانم یاد بگیرم و حتی برای لحظه ای از خود واقعی ام بیرون بیایم. 

امروز کمی از این که بر زبانها افتادم خجالت کشیدم. اعتماد به نفسم زیادی رفت بالا و خدا کند مغرور نشوم. من فقط توانستم در این کلاس کمی از آن دانشی که داشتم و بهش دسترسی نبود را پیدا کنم. این خاصیت کل کلاسهای لگوست و من برای همین خدا را شاکرم.

کسی باور نخواهد کرد من در زندگی شخصی ام اصلا موفق نیستم و نتوانستم آن را خوب مدیریت کنم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد