بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

 در هجوم برگهای پاییزی که باد شبانه جابه جایشان می کرد

و تاریکی کوچه های تنگ و ساکت

در آسمان بی ستاره

و انتهای این روز بی بازگشت

و هجوم دیوارهای سیمانی که دیگر نمی توانی آسمان را ببینی

و آدمها

آدمها

آدمهایی که نمی شناسی با نگاه های سردشان

و گاه با چشمهای مهربانشان لحظه ات را می خرند،

آدمهای آشنایی که غریبه شده اند

به بهانه های ساده و مبهم.

در این روزهای بی باران

تنها دلگرمی به زندگی،

می شود یک عصر دلچسب کنار تو

و چای بی بهانه ات

با لبخندی ممتد که پایان ندارد.



پنج مهر نود و پنج 

و دلتنگی که پایان ندارد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد