بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تمام می شوم

من از روزی می ترسم که نتوانم تاب بیاورم و قلبم نتواند تاب بیاورد و مثل امروز مغزم داغ کند و احساس می کردم هر لحظه رگهای سرم در حال پاره شدن هستند و دستم می سوخت و هنوز هم می سوزد.

شاید هیچ کس باورش نخواهد شد که من چه آدمی شده ام و از تنفر پر شده ام و هر بار که دستم را بلند می کنم و اینبار او هم دستش بلند شد.

این زندگی بی حاصل پر از فریاد را باور ندارم. این روزهای تاریک پر از درد را نمی خواهم. خودم را نمی خواهم.

اشکم بند نمیاد. خدا را شکر که فکر می کردم سنگ شده ام ولی این روزها قلبم رقیق شده آنقدر که با هر نوحه ای می شکنم و خدا را شکر که از فردا هر چه گریه کنی به پای محرم می نویسند و کسی نمی پرسد چرا اشک می ریزی که گریه بر حسین درمان همه دردهاست.

برایم نوشتند و این روزها من در زندگی بازنده ام و دیگر هیچ رنگی نخواهم دید.

به نقطه ای رسیده ام که در حال ذوب شدنم و 

آب شدنم

تبخیرشدنم

و می خواهم تمام شوم.


نظرات 4 + ارسال نظر
بلانش یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 22:55

نگرانتم.دلم پیشته.

این روزها می گذرد، مگر نه؟

بهزاد یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 23:14 http://jeepers-creepers.blogsky.com

ها این که گفتی ینی چه

بلانش دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 22:22

از من و تو بدترش گذشته.چند سال بگذره خوبه؟چطور بگذره خوبه؟مهم تویی که باید باشی

من هنوزم منتظرم که خوبترش بیاد.

محسن جمعه 16 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 22:54

درود
در این مواقع توصیه و دلداری کار بدرد بخوری نیست
ولی
زیاد به مشاجره ها فکر نکن، ردش کن بره
مراقب دخترت هم باش

ممنون
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد