بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خانه مقدم

امروز با باران شروع شد، هوای لطیف و بهاری و کمی خنک اما ما قدمهایمان را محکم برداشتیم بسوی خانه ای زیبا و قدیمی در دل محله ای قدیمی، آخ که چقدر تهران از این خانه ها دارد و چه داستانها دارد و اگر همه خانه ها همینقدر زیبا بود ، چه می شد...

داستان امروز ما در هفتمین روز اردیبعشق همینقدر جذاب و دوست داشتنی است.

خانه در خیابان امام خمینی بعد از میدان حسن آباد، بسمت میدان حر است، از متروی حسن آباد ده دقیقه راه است. در این هوا قدم زدیم و بالاخره گروهمان تکمیل شد. شش نفر به اضافه سِلما. اسمی که امروز بسیار شنیدیم و دیدیم!

سردر خانه با گچبری زیبا به نستعلیق نوشته موزه مقدم،

بلیط دانشجویی٢٥٠٠ و غیردانشجویی٥٠٠٠تومان. کیفها را در کمد می گذاریم و وارد خانه می شویم. حیاط دلبر: حوضها، برکه ماهی و گل نیلوفر مرداب، استخر نیمه پر و درختهای ارغوان و ...

بهار در لحظه لحظه این خانه جاری است، 

چه فصل قشنگی است و زیبایی خانه چندبرابر شده، خدای من، متشکرم از اینهمه زیبایی.

پله ها را بالا می رویم،

پله ها در این خانه زیباییند،

پله های حوضخانه، پله های برج باریک و بلند و پله های دم در ورودی با گلدانهای پامچال.

پله های ورودی عمارت، سفید با نرده های گچی قدیمی... 

کاسه و بشقابهای دوره سلجوقی،سنجاقهای مفرغی، مهرهای ساسانی، عطردان و .... اشیایی که با دقت و حوصله جمع آوری شده اند.

پنجره های رنگی، درهای چوبی، تابلوها و نقاشی ها و...

تمام این نماها را تصور کنید و هر آنچه که از زندگیهایمان حذف شده را تصور کنید و ببینید چقدر ما امروز کیف کردیم.

نمی دانم اول سِلما اهل بلغارستان، عاشق محسن مقدم شده یا بلعکس اما این دو چه خوب کنار هم جفت شده اند تا آخر عمر. محسن مقدم ١٣٦٦ و سِلما سه سال بعد آسمانی شده اند و این خانه مانده برای دیدن و شنیدن و بوییدن عشق ماندگار این دو نفر دوست داشتنی که چقدر عکسهایشان عاشقانه است.

بعد فکر کن که آقای نقاش در حال کشیدن پرتره عشقش دلش چای بخواهد یا قهوه و بعد، خانم برود پشت آن پیش خوان با نمای آجر در کنار شومینه برایش چای بریزد تا او خستگیش را در کند.

بعد در گرمای تابستان خانم کتابدار عاشق کنار حوضخانه صندلی آقای باستان شناس را گذاشته تا برایش شربت بهارنارنج خنک بیاورد. 

عکاسی نبوده که در کنار فواره

با صورت سنگی تراشیده

 از ایندو عکس بگیرد...آخ کسی بوده که لحظاتی را ثبت کند با عکسهای سیاه و سفید، اما این داستانهای من را در صورتی باور خواهید کرد که در آن پله ها، اتاقها و سالنها و عمارت و برج پرسه بزنید و از لای کاشی ها و قابها و آینه ها زندگی خانم سلما و محسن مقدم را همینطور که من تعریف کردم 

درک کنید.

پس شال و کلاه کنید بسمت خانه اشان، درشان همیشه برویتان باز است. راستی هوا دلپذیر و بهاری است شال و کلاه نمی خواهد.

#خانه_مقدم


نظرات 1 + ارسال نظر
Salar دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1396 ساعت 04:29

درود بر شما، به به متن بسیار دلنشنی بود و جالب اینجا است که منم وبلاگ شما و این متن را بطور اتفاقی پیدا کردم وقتی داشتم وبلاگ خودم را بروز می کردم، وقتی متن را خواندم حس و حالِ خوبش باعث شد دو از کار های دال بند در سر و گوشِ من تاب بخورد : ) پیشنهاد می کنم گوش کنید و متن خودتان را دوباره با شنیدن این موسیقی بخوایند شاید لذتش براش شمایی که این متن را نوشته اید دو چندان شود. : )

شماره ۲ و ۳ مد نظرم هست و از اینجا می تونید دانلود کنید : https://goo.gl/LpnjO9

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد