بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روز جهانی موزه

کتاب فروشی قدیمی پشت ایستگاه اتوبوس شهرک کرکره اش را کشیده بود و تویش خراب بود، خرما فروشی در کار نبود، همان پسری که همیشه می ایستاد پشت کوهی از خرما و همه دخترهایی که سوار اتوبوس می شدند را دید می زد، دیگر نبود. مغازه گل فروشی سر نبش کوچه بالای ادوارد براون دیگر پراز گلدان های سبز نبود، رازقی نداشت، کاکتوس نداشت. گلدانهای خالی داشت و خاک گل. مرد گلفروش بسیار لاغر و تکیده شده بود، همان که ازش گلدان رازقی می خریدم دانه  ای پنج هزارتومان، معلوم است از بیماری رهیده اما دیگر شاداب نیست، گلدانی ندارد، بذر سبزیجات داشت و چندتا قلمه و سنگفرش مغازه اش پیدا بود.

حدود ده سال یا کمتر که نرفته بودم موزه فرش، یکبار با استاد یاوری و یکبار هم خودم برای کارهای پایان نامه ام. تغییر کرده بود، فرشهای منطقه کردستان را برده بودند برای تعمیر و مرمت، باید کاور آبی می پوشیدیم و داخل موزه می شدیم، فرشها کمتر شده بودند اما بیرونش همانقدر سرسبز و خرم بود، همان درختان تناور و بلند. همان درختان ردیف کاج تا انتها هنوز بودند.

موزه معاصر هم پر بود از بازدید کننده، دانشجوها و چند سری دانش آموز با معلمهایشان که فرانسه حرف می زدند.

خیلی از تابلوها بسیار آشنا بودند و بعضی هم تازه، 

مثل همیشه دم کتابفروشی ایستادم به تماشای کارتها، و چندتا کارت انتخاب کردم. مرد فروشنده اینبار از دخترک خوشش آمد و یک کارت بهش داد. و پرسید چند ساله است؟

و آن کارتی که دوست داشتم ، زن قرمز پوش را تمام کرده بود.همان نقاشی زنی که روی پوستر نمایشگاه هم بود.


زمان گذشته دیگر در خیابان جاری نبود.خیابان کارگر، بلوار کشاورز ..



آخرین پنج شنبه

اردیبهشت٩٦

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد