بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شنبه مریض

از صبح به کار بودم، دخترک تب کرده بود، از باد کولر ماشین بابا یا خنکی باغ خاله سوری که دیروز از دم افطار تا ده آنجا بودیم و تا یک نیمه شب در راه با گشت خرد و خمیر شدیم از ترافیک. گلدانها را آب دادم و گلهایی که دیشب چیده بودم توی شیشه های آب چپاندم و به دخترک لم داده روی مبل نگاه می کردم. دیشب تا صبح دلشوره تبش را داشتم . دوا نمی خورد. بالاخره راضی شد کمی توی وان آبش بنشیند شاید دمای بدنش پایین بیاید.

برایش سوپ پختم. هیچی نخورد. هی خوابید. تا ساعت یک و نیم که کمی از سوپ را خورد.

من فیلم دیدم. دخترک خوابید. کتاب خواندم. باز خواب بود. دلم هری می ریخت وقتی دست می کشیدم به صورت تبدارش.

تا عصر که کمی سرحال شد و شروع کرد به خوردن. به خندیدن. به حرف زدن. و غر زدن. دوباره پاشویه و آب بازی به بهانه تب.

افطار کردیم و باز هم خورد و خندید. بهتر شد. اما هنوز سرش داغ بود تا خوابید.

من ماندم و بی خوابی و شب. امروز عجیب دلم گرفته بود. مثل حالا که در غربت خودم می نویسم.

به امید دیدار

همه خوابند، از خانواده سه نفری ما، فقط من بیدارم و دارم به اولین قسمت رادیو صداخونه گوش می دهم و پاهایم خستگی در می کنند. به امروز فکر می کنم و هیجانی که هنوز دارم. به ای کاش خودم، ای کاش قبلتر. برایت نوشته بودم با دستهایم، نه با نوشته های تایپ شده،
همین طور که تو نشسته بودی در کافه ای در شهر دوست داشتنی بدون حرف "ر" ، و به صدای من از دل ترافیک تونل نیایش تهران ( که فکر کنم تا به حال ندیده ایش) برایت صدایم را می فرستم. بدانی که حواسم هست، همه چیز را آماده کرده ام، فقط نامه ای ننوشتم. حیف شد. دفعه دیگر حتما لابه لای کاغذها و بسته ها دست خطم را خواهم گذاشت. 
آه دفعه دیگر 
شاید امیدم به دیدارت باشد و نوشته هایم دیگر می شود نگاه کردنهایم و آغوشت و ...
و دلتنگی این هشت سال.

آه باورم نمی شود که هشت سال است 
ندیدمت.
ندیدمت
مگر می شود؟
باور نمی کنم.
تو دوری اما اینجایی
خورشید تابانم
هر روز صبح که بیدار می شوم خوشحالم که زنده ام و امید دارم به دیدنت.
بالاخره یک روز خوب دیدار من و تو می آید.
مگر نه؟
به امید آن روز.

#خرداد_خوش

لوبیا پلو

امروز برای اولین بار زنجبیل تازه خریدم و پوستش را کندم و کمی به زبانم زدم، تند بود مثل فلفل اما تندیش ادامه نداشت و نسوختم و یکهو تمام شد.

امروز بعد از مدتها لوبیا سبز تازه خریدم که لوبیا پلو درست کنم.

لوبیا پلو به نظرم خوشمزه ترین غذایی است که می توانم درست کنم و باهاش خیلی کیف کنم، موقع پختنش، موقع دارچین ریختن لابه لای لوبیاها و برنجهای دم کشیده .

وقتی حالت خوب باشد و بتوانی از مزه لوبیا پلو کیف کنی، بهترین لحظه زندگی است.

حتی اگر حوصله هم نداشته باشی اما وقتی لوبیاسبز را ببینی باید حالت خوب شود.

اینجوری می شود از چیزهای کوچک لذت برد. و حال خوب ساخت.


#خرداد_خوش