بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تهران شب از تو دور است

دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم 

و بر پوست کشیده شب انگشت می کشم

چراغ های رابطه تاریکند

چراغ های رابطه تاریکند...

امروز دوازدهم ماه رمضان، می خواستم یک تولد کوچک برای دخترک بگیرم و پیش درآمدی باشد برای تولد سه سالگی اش. آخر  تیر سال نود و سه، دوازده ماه رمضان بود آن سال. یک جورایی هم امروز می شود سه سالش و می خواستم توی دل و ذهنش بماند شمع فوت کردنی و جشن کوچکی که دارد این روزها تلاش می کند برای استقلال کوچکش، برای جداشدن از خودش و شناخت خودش. این روزها حرف زیاد است و طاقت کم. 

می خواستم که یک عالم شمع روشن کنم و کیک کوچکی داشته باشیم اما یکهو خواب تهران ساعت ده و نیم صبح پاره شد، آرامش تهران بهم ریخت. تهران شهر من، تهران شهر ما، حتی اگر هشت سال ندیده باشیش. هنوز هم تو متولد تهرانی، تو اینجایی هستی. دلت می تپد برای خیابانها و کوچه هایش. می خواستم امشب همه چراغ های خانه را روشن کنم، اما دو سه تا شمع روشن کردم پای دیوار آبی ام. دخترک پرسید تولده؟ من با جدیت گفتم نه. شمع روشن کردم برای هانیه، هانیه که یکسال از من بزرگتر بود، هانیه که نمی دانم دختر داشت یا نه؟ هانیه که مثل من معلم بود. شمع روشن کردم برای رفتنش. برای قشنگ رفتنش. برای بی خبر رفتنش. برای اینکه مثل من خسرالدنیا و الاخره نشد. برای اینکه قشنگ رفت. 

از شهرش آمد برای حقش. خدا حقش را بدهد.

دلم برای آن دوازده خانه ای که امشب یکی ازشان کم شد می تپد.

دیشب که می خوابیدم و خوابهای عجیب و غریب می دیدم، در فکر امروز نبودم که اینهمه ممکن است دست نیافتنی باشد.

چراغها را یکی یکی خاموش کردم و دخترک هم به خیال کودکانه اش شمعها را فوت کرد.

کاش هانیه دختر نداشته باشد.

کاش ...

پ ن:هانیه اکبریان ٣٧ساله از استان لرستان، کمک یار نهضت سوادآموزی، امروز به مجلس رفته بود و شهید شد.

#تهران

#خرداد_پرحادثه



حالا نگرانیم برای تو بیشتر می شود؛ هیچ جوری نمی دانم و ازت خبری ندارم. کجای تهرانی، کجا بودی امروز، 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد