بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مریم میرزاخانی


از امروز، که هنوز باد خنک تابستانی در آن جریان داشت و من لبخند می زدم، امید داشتم، عشقم را قسمت می کردم. نفس می کشیدم. زن بودم. زنی معمولی که سعی دارد شاد باشد و کمتر غر بزند و بیشتر تلاش کند. از امروز که 24 تیر ماه هست هنوز ولی هوایش تاریک شده. و امید از آن رخت بربسته.

و باد دخترکی را با خودش برده که اسفند 76 از حادثه اتوبوس دانش آموزان زنده ماند اما امروز بعد از سه سال مبارزه با سرطان سینه از زندگی دست کشید. مریمی که ملکه ریاضیات بود و نابغه. وقتی فهمیدم نابغه ای داریم در آن سر دنیا، احساس خوشی داشتم. احساس غرور کردم و لبریز از شادی شدم. 

پنج سال پیش زن دیگری هم که نابغه سوزن دوزی ایران بود هم سفر کرد. زنی پایان ناپذیر که هنوز هنرش جاری است و انگشتان جادوییش هنوز در شاگردانش جاری است. 

24تیر با زنها میانه ای ندارد.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد