بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از آن شبهایی است که صدای کولر می آید و آنقدر گرم بود که نشد خاموشش کنم. از آن روزهایی که بود که دخترک ظهر نخوابید و وقتی مسواک زد، دستشویی اش را رفت و کمی هم به وسایلش ور رفت خودش مثل بچه آدم خواست که به اتاقش برود و روی تختش بخوابد و از من نخواهد که بمانم یا قصه برایش بگویم. شب بخیر گفتم و از اناقش زدم بیرون. می دانستم تا چند لحظه دیگر خوابش می برد. 

هسته های آلبالوهایی که مامان مریم داده بود در آوردم. مامان هم آلوها را پخت و من بردم بابای پشت بام پهن کردم. کاش می شد که کمی از این لواشک های قرمز خوشمزه را برای مریم می دادم. مامان کمی هم آلبالو پلو درست کرد. یک سینی هم آلبالو گذاشتم که خشک شود.  هنوز دستانم از آب آلبالو گز گز می مند مخصوصا نوک انگشتم  که بریده بود. 

غمگینم. دلم می خواست شرایط طور دیگری بود و من هم عروسی می آمدم فرانسه. کاش می توانستم...

بغض دارم و بغضم تبدیل به سکوتی شده که حوصله جواب دادن هم ندارم.

امررز آستر دامنم را خودم بریدم و دوختم. مانده دامنش که حتما فردا می دوزم که در کلاس دوشنبه کارم را نشان دهم.

خسته ام. و دلم یک دل سیر حرف زدن می خواهد.


نظرات 1 + ارسال نظر
نوشی یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 19:05

:)
https://nooshi.org/2017/07/29/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد