بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عروسی برادرم

امشب دلم می خواست شادترین خواهر دنیا باشم،

بخندم،

برقصم،

زیباتر باشم،

امشب خاطره انگیزترین شب زندگیم شد.

هست.

امشب خندیدم

رقصیدم.

اما تا می آمدم به آدمهای اطرافم نگاه کنم و فکر کنم، گریه ام  می گرفت.

مادربزرگم که رقصید گریه ام گرفت. 

دم در که عمویم روی صندلی نشسته بود توی بغلش گریه ام گرفت.

نتوانستم در چشمانش زل بزنم.

نمی دانم چرا در اوج خوشحالی گریه ام می گیرد؟

اما هنوز دلم می خواهد گریه کنم

و باز هم گریه کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد