بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

مامان شدنت مبارک

نیمه شب  بهم پیام دادی که امروز روز بدنیا آمدن پسرکت است، صبح زود پیامت را دیدم و خوابم نمی برد. کتاب خواندم و به خیال اینکه وقتی بیدار می شوم پسرت را می بینم. وقتی یکهو با صدای تلفن بیدار شدم، تو تازه رفته بودی بیمارستان. منتظر بودم و چه انتظار شیرینی.

نوتیفیکیشن تلگرام و فیس بوکم را آن کردم که اگر پیام دادی زود خبردار بشوم. از هولم چند دقیقه یکبار هم گوشیم را چک می کردم.

ساعت یک به مامانت زنگ زدم و او هم منتظر بود. حداقل کمی بهم آرامش دادیم.

با هم حرف زدیم و با هم چند دقیقه انتظار کشیدیم.

چقدر خوشحال بود و می گفت هنوز به اتاق عمل نرفته ای.

اما نمی دانستم که گوشی را بگذارم و بروم دنبال روزمرگی پسرکت بدنیا می آید.

حدود دو بعدازظهر.

با دخترک رفتیم گل مریم خریدیم.

و من موقعی که صدای اذان مغرب را می شنیدم و زیر لب دعا می کردم با یک عالم عکس و پیام مواجه شدم.

عکسهای نیوان و تو. پیام شادی مامانت، و ژرمی که به فینلیگیش تایپ کرده بود خیلی خوشحالیم.

و بعد من بودم که به همه خبر می دادم که بالاخره خاله شدم. بالاخره پسرکی که اینهمه منتظرش بودیم بدنیا آمد.

و امروز عصر پائیزی ٢٢آبان ، تو مامان شدی. قشنگترینم که از هفده سالگی با هم دوستیم و هر لحظه از زندگی را با هم طی کردیم و حالا روزهای بهتر و قشنگتری را با هم می گذرانیم.

و اتفاقات بهتر منتظر ماست.

رویای من دیدن تو و نیوان است.