بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

شب ها به سختی می گذرد و روزها مثل برق و باد.

تنها هستم.

دخترک سوالهای عجیبی می پرسد: مثلا کی صبح می شود؟ چرا شب می شود؟

و من همیشه جوابهای عجیبتر می دهم.

دلم می خواهد همه سوالهایش را بنویسم.

و این روزها سوالش این است:

نیبان کی به خانه مان می آید؟

به پسر تو می گوید.

منتظر آن روز هستیم که چهارتایی با هم بازی کنیم.

من که هر شب خوابش را می بینم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد