بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

روزهایی زنده شد که عاشق بودم.

دیشب چه بودم؟

یک درمانده که هیچ کاری نمی توانستم بکنم جز نگاه و حسرت و آه.

شاید اگر از عشق پر بودم اینگونه نبودم. دلم می خواست داد بزنم، دلم می خواست گریه کنم. اما نشد. 

من خودم نبودم.