بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از صبح که دیدمتان،  انگار که اولین بار باشد. اولین بار مادرشدنت، اولین بار پسرک. زل زده بود به چشمهای ما و همین طور با تعجب نگاهمان می کرد و آخر سر هم لبخندش را دیدم.

از همان موقع تا همین حالا نمی توانم فراموشتان کنم و همین طور صداها و تصاویرتان جلوی چشمانم است.

چطور می توانم این همه از شما دور باشم؟

چطور می توانم تحمل کنم از صدایتان دور باشم؟

چطور می توانم 

دلم می خواهد پسرکت را در آغوش بگیرم و برایش قصه بگویم، شعر بخوانم...

دلم می خواهد مثل قدیم بنشینیم کنار هم و هی حرف بزنیم و برای هم از همه چیز و همه جا تعریف کنیم.

من نفسم را حبس کرده ام تا زمانی که بوی هر دوی شما را احساس کنم.

منتظر آنم.

تولدت مبارک مریمم.

تولدت مبارک مامان نیوان.

تولدت مبارک عزیزم.

به امید دیدارت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد