نبض

دیشب بعد از مدتها درست و حسابی آشپزی کردم. محمدجان از روز قبل هوس پیراشکی کرده بود و من با وجود کمر درد و بی حوصلگی این روزها، نتوانستم بی تفاوت از کنار میل غذایی اش بگذرم. سه ساعت تمام توی آشپزخانه و پای گاز ایستادم تا بلاخره غذا آماده شد.  گذاشتم ظرفهای کثیف همانطور توی سینک برای خودشان خوشحال باشند ؛ کلافه از کمر درد روی کاناپه دراز کشیدم. و بعد پسرکم اولین تکان محکم چهارماهگی اش را بهم  هدیه کرد. توی دلم هزار بار خدا را بوسیدم و لبخند زدم. فکر میکنم پسرکم داشت بابت این که اینقدر پدرش را دوست دارم ازم تشکر میکرد...

نوشته شده در سه شنبه ۱۳۹۴/۰۱/۱۸ساعت 13:41 توسط محبوبه| |

Design By : Mihantheme