بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

عمو عباسم

آه

امان از بغض که می پرد بیخ گلویم وقتی می بوسمت

می بویمت

هزار بار می بوسمت

چه دردناک است که ببینمت و می دانم تا چند وقت دیگر این دستها

این بو

این لبها

و این نگاه مظلوم دیگر نیست.

الان که نشسته ام توی ماشین،

گریه می کنم

بدون اینکه تو اینجا باشی.

خدای من

خدای من

همیشه تو امیرعلی را بغل می کردی و روی پایت می گذاشتی.

حالا امیرعلی تو را بغل کرد و گذاشت روی مبل.

دلم می خواهد بمیرم.

من زنده باشم و تونباشی؟

مگر می شود؟

امکان دارد

روزی که تو نباشی و من زنده بمانم؟

درد تو را سبکتر کرده،

تو همیشه در رنج بودی

وقتی بدنیا آمدی تنها بودی.

و حالا تنها تر از قبل.

دلم می خواهد محکم بغلت بگیرم

دستانت را

و نگذارم کسی تو را از من جدا کند.

هی بهم گفتی تو را از همه بیشتر دوست دارم.

و من بغضم گرفت.

چندبار گفتی دلم برایت تنگ شده.

گفتی هر بار که بهم پیام می دهی نفسم بند می آید.

چه کنم

چاره ای ندارم

جز اینکه تحمل کنم.

کاش قلبم تاب بیاورد!

نظرات 1 + ارسال نظر
یک کلام چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 16:09 http://gosheshenava.persianblog.ir/

زیبا و دردناک. امیدوارم فقط یک نوشته باشد نه واقعیت

اما واقعیت دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد