همه چیز از آنجا شروع می‌شود که حرف داشته باشی، که چیزی مانده باشد برای گفتن، رنگ ها روح دارند، این سوء تفاهم نیست، روح آبی آن روز آخرِ تابستان چسبیده به من، به فکر هام، دست از سرم بر نمی دارد، تو رفته ای و همه چیز تمام شده است، آبی آن روز اما هنوز در من جریان دارد، همه چیز از تو رنگ می گیرد ..این وسط فقط زمان گذشت، همه چیز گذشت .. تو گذشتی، من هم، و کسی در کوچه زیر لب ترانه ای را تکرار می کرد .. همه چیز از آن جا شروع می شود که حرفی داشته باشی که چیزی مانده باشد برای گفتن که نتوانی به زبان بیاوریش .. همه چیز همانجا هم تمام می شود ..