نیکولا

قلم بافی های یک نیکولای آبی

نسخه ای که برای خودم می پیچم با خط بد

باید عاشق بشوم. نمی گویم باید دوباره عاشق بشوم. عشق دوباره ندارد.لعنتی هر دفعه جور جدیدی آدم را غافلگیر می کند و بعد یک حسی توی سلول هایت جوش می خورد که با خودت می گویی نکند دفعه قبلی عشق نبود اصلا؟! آره باید عاشق بشوم و بگذارم از دیدن یک نفر قلبم تالاپ تالاپ بتپد. باید قبل از دیدن یک نفر هی نگران کج بودن خط لبم باشم و پنجاه بار خودم را توی آینه نگاه کنم. باید وقتی کنار یک نفر راه می روم مواظب باشم پایم نلغزد، سرم به شاخه های درخت گیر نکند، دستم به دیوار نخورد و گچی نشود . باید وقتی دارم روبروی یک نفر قهوه می خورم عکسش را که افتاده روی فنجانم نگاه کنم و محوش بشوم و وقتی پرسید" یادت افتاد کیو میگم؟" الکی بگویم " چی؟ آره. آره " و لبخند ملیحی بزنم. باید عاشق بشوم و عصر که برگشتم خانه تا صبح رفتار هایم را مرور کنم و دلم شور بزند که نکند دلش را زده باشم...

# نیکولای_آبی