بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

حالم خوب نیست. می خواهم خوب باشم. می خواهم که بنویسم. می خواهم قشنگترین داستان های دنیا را بنویسم اما نمی توانم. خیلی ناتوان شده ام. چیزی که در دلم است بی جان و ناتوانم می کند. نوشتن را ازم می گیرد. 

بازگشت

باز برگشتم همین جا، همین جای عزیز خودم. با کوله باری از غم و تجربه و انگیزه تازه برای زندگی دوباره. باورت می شود بعد از شکست آدمی دوباره بخواهد زندگی کند؟ بهواهد ادامه بدهد؟ من هر بار زمین می خورم اما باز بلند می شوم. با قلبی پر از دوست داشتن این زندگی. این زندگی لعنتی.