می شود گفت حس آدمی را دارم که بعد از مدت ها آوارگی خانه اش را پس گرفته اما خالی!انگار بعد از جنگ به سرزمینم، به شهرم، به خانه  ی ویران مانده ام برگشته باشم.تقریبا تمام ارشیو از دست رفته و البته که من نسخه پشتیبان ندارم. همه چیز برگشته به روزهای اول. انگار که باز دوسال پیش است، وبلاگ قبلی را رها کرده ام و از نو اینجا می نویسم. یک جورهایی با اینکه بلاگفا را ترک کنم و جای دیگری از نو شروع به نوشتن کنم تفاوت چندانی ندارد. قصه ها، شعر ها، پست هایی که دوست داشتم. تکه هایی از قلبم، از قوی ترین احساسات انسانی ام تبدیل به هیچ شده و من نسخه دومی ندارم. اینکه دوباره می نویسم خوب است. این که دو سال نوشتنم اینجا و پنج سال آرشیو وبلاگ قبی شده هیچ...این درد دارد...درد دارد...درد!