بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

دیدار بعد از یکسال و اندی

خیال آمدنت هم هیجان انگیز بود چه رسد به حضورت، بوی عطرت و دیدن پیچ و تاب موهایت و رنگ دلپذیر طلاییشان که سالها اهلیش بودم. میدانی چرا اینقدر همه چیز را فراموش کرده بودم؟

فراموش کرده بودم کوکوسبزی و خیار شور را بیاورم، حوصله نداشتم مرغ را داغ کنم و با شوید باقالی برایت بکشم، ماست و خیار را درست کنم و در کاسه بگذارم موقع ناهار، یا بروکلی های را ریز کنم روی سالادت، حتی سیب زمینی تنوری هم جزو پیش غذایم بود. می خواستم نیم پز کنم و در سولاردم سرخش کنم با روغن زیتون، ترشی و شور و هر چه که داشتم ....و دلم می خواست تلافی این همه وقت که ندیده  بودمت در بیاورم، اما می ترسم زمان دیدنت، شنیدنت و بوییدنت را از دست بدهم، فکر می کردم زمان داشتن تو از دستم می پرد و اگر قرار بود همه اینها را برایت آماده می کردم صدایت را به خوبی نخواهم شنید، صدای قلبت را، دیدن چشمهایت، طرز گفتن کلماتت، خنده هایت، چقدر دلم برای صدای خنده هایت تنگ شده بود دخترجان، همه اینها را فدا کردم و الان که رفته ای می بینم این همه چیز را بهت تعارف نکرده ام اما کمی از تو پر شده ام و هی دوست دارم به تک تک لحظاتی که امروز بیست و هفتم دی ماه نود و نه در کنار هم بودیم ، فکر کنم و ته دلم قنج برود. خدایا شکرت ، فقط همین.


روز-داخلی-خانه من-صبح شنبه -تا شش شب-بیست و هفتم دی ماه سال کرونا

روزگار سرد ماه دی رو به پایان است

لحظاتی بود که از دستت حرصم گرفته بود. شاکی بودم. چرا؟ من چی هستم؟ من کجای زندگی تو هستم؟ من جایی ندارم. و اشتباه کرده بودم. دوباره افتادم در گرداب من من من . آرام شدم. هنوز پایبندن. هنوز دوست داشتنم ادامه دارد. بقول خودت هنوز خرم. اما چیزی درونم تغییر کرد. چیزی شکست. چیزی فرو ریخت. من بزرگتر شدم. قد کشیدم. من عاقلتر شدم. من ساکتتر شدم. بدون حرف و کلام. بدون هیچ درد و دلتنگی شدم. خیلی سخت است. اما شدم. سخت شدم. خیلی سخت.

تجربه

دیروز که ۲۴ دی بود تولد ح.ز و ک. ث بود و بابای م. ک هم فوت کرد. آسمان تهران سیاه و دود آلود بود و من باز یک دسته بزرگ نرگس خریدم تا به نون هدیه بدهم. و چقدر خوشحال شد و چه ناهار خوشمزه ای ما خوردیم . و بعد موقع خوردن دسر حرف می زدیم و چه قدر تایم طولانی بود که همدیگر را ندیده بودیم. دلگرفتگی شاید کمتر شد اما باز هم حرفهایی بود که شاید فقط می توانستم به نون بزنم اما باز هم سکوت کردم. 

این روزها تمرین خودداری و سکوت می کنم. من که خیلی وقت بود به این مرحله رسیده بودم چرا یکهو دوباره خودم را هیجان زده  و بی طاقت کردم. چرا عنان از دست دادم و اینگونه متانتم رفت. حالا دوباره آرام آرام برمی گردم به روزهای قبلم. و نفس عمیق می کشم و خوب فکر می کنم. من یک عاشق واقعیم ، عاشق زندگی و تک تک لحظاتش. باور کردن این موضوع سخت است که من پر از نشاط و شادی و شورم ولی با این سرشلوغیهایت من را اینگونه به سکوت واداشتی. برای تو درگیری هایت مهمتر است. برای همین فهمیدم که باید مثل همیشه ها باشم.

چقدر خسته ام. 

دارم پادکست مدیر را گوش می دهم ، جالب است. چقدر دلم تنگ شده ، خوابم می آید. چشمانم می سوزد. صبح باید بیدار شوم. کلاس دارم.

شنبه را تعطیل کردم تا کمی در خانه باشم. هوا چقدر امروز سیاه و خاکستری بود. طبقه دهم خانه اش پنجره که باز می شد انگار دود وار می شد.بهمان خوش گذشت.

قهر قهر تا روز قیامت

پتو را می  کشم روی سرم و خوابم نمی برد. می خواهم بهت فکر نکنم نمی شود. به او فکر می کنم وقتی این همه دوست دارد بهم زنگ بزند و هر لحظه ازم خبر داشته باشد و بداند که خوبم، لباس گرم پوشیده ام و ماشین مشکلی نداشته ، کلاسهایم خوب پیش رفته اند، و من بی میل و علاقه فقط به یک تلفنش جواب می دهم و قرار شده فقط یکبار زنگ بزند و همه اینها را بپرسد ، حالا خودم اینطور شده ام. دلم می خواهد زنگ بزنم هر لحظه ای که بشود و صدایت را بشنوم و انرژی بگیرم. اما تو درگیری حتی یک لحظه هم به من فکر نمیکنی. من هم وقتی درگیرم یک لحظه به او فکر نمی کنم. حالا دقیقا حس و خال او را درک می کنم. چقدر خوب امروز فهمیدم که چه حسی بهت دسن می دهد وقتی یک نفر را خیلی دوست داری و او وقتی برای فکر کردن به تو ندارد و درگیر است. درگیر خودش و زندگیش و کارش و مسایل روزانه اش نه تو که این همه دوستش داری. این عجیب نیست؟ این چرخه عجیب زندگی لعنتی است که به خودم برمی گردد. بهم تلنگری زده شد که حد خودم را بدانم و برگردم به روزهای خودم ، تنهایی خودم و روی پای خودم بایستم و ساکت باشم.سکوت بهترین راه حل و پاسخ و راهکار است. من همیشه عاشقی تنها بوده ام.

تکان دهنده

قسمت چهارم قورباغه عین فیلمهای هالیودی بود ، اما قشنگ بود و دوست داشتنی. قشنگ بود و خاطره انگیز. گذشته شخصیتها مهم است.

مثل گذشته من هویت من و دردهای من.

چقدر زمان لازم دارم برای اینکه با خودم تنها باشم و دیر بهت فکر نکنم. بهم آزار می رسانی. انگار داری ازم سوء استفاده می کنی. حالم را بد می کنی وقتی باهام مهربان نیستی. و من را می بری به غار تنهاییم. می خوابم به امید صبح فردا.

روزهای سرد و سیاه

این روزهای دی ماه را دوست ندارم. با اینکه تولد برادرم سیزدهم است اما بعد از مردن عموی نازنینم در دی ماه نود و شش و بعد هم دزدی طلاها  و بعد هم روزهای سخت پارسال دل خوشی از این روزهایم ندارم. این روزها سربی که تهران سیاه و دود آلود است که دره ای از آسمان پیدا نیست ، دلگرفتگیم بیشتر است اما یک تلفن چند لحظه ای حالم را بهتر می کند. وقتی دوست و رفیقی باشد که دلت برایش تنگ می شود و دلت می خواهد حالش را بپرسی دیگر این سیاهی ها و گرفتگی ها هر چقدر هم باشد کمتر خواهد شد. 

درختهای مقدس

امروز با دلشوره بیدار شدم. بعد از نماز صبح دیگر نخوابیدم. وقتی از خانه راه افتادم برای کلاسم، مسیرم را در گول مپ دیدم ، اما حواسم پرت شد و از نیایش رفتم به جای یادگار و بعد هم از چراغ قرمز جردن سر درآوردم و دیر رسیدم. با عجله ماشین را خیلی جلوتر از خانه پارک کردم، از همین برجهای مزدیک خانه رییس جمهور. بعد از دوساعت بازی با بچه ها برای برگشتن نگاهم افتاد به برجهایی که روف گاردن داشتند، جلوی درهایشان سه درخت کاج بود و من بغض کرده و نالان سوار ماشینم شدم. نکند جلوی خانه تو پارک کرده بودم؟ نکند در این دو یاعت آمده باشی پشت پنجره و من را در حال دویدن دیده باشی یا ماشینم را ؟ گریه ام گرفت. پارسال موقع برف آمدنا توی همین کوچه ها دنبال خانه ت می گشتم. رفته بودم عکسهایت را زیر و رو کرده بودم و ویوها و عکسهایت را گشته بودم تا ببینم بالاخره کجای ساسان هستی؟ آخ قلبم. از صبح حال عجیبی بودم. به خاطر همین بود.

هویت آدمهای قورباغه

قسمت دوم قورباغه نشان می دهد این فیلم یک طراحی کامل و درست و حسابی درد و هومن سیدی مغز متفکر این کار مثل مغزهای کوچک زنگ زده یک عده را انتخاب کرده و از جایی عجیب و غریب آنها را بیرون کشیده و دارد به ما معرفی می کند .می گوید ببین اینها را از آسغالدونی کشیدم بیرون ببین الان چیکار می کنند و همه آدها همین قابلیت را دارند.

فوق العاده است. وحشتناک است اما بسیار حیرت انگیز است. منتظر قسمتهای بعدیش هستم.