می گفت خواب من رو دیده. من توی خوابش یک درخت عرعر بودم که توی کوچه اونهاست و اون خیلی دوسش داره. خواب دیده بود اومدن و درخت رو قطع کردن.می گفت دویده بیرون تا شاخه های درخت را دوباره بکاره، اما شاخه ها آفت زده بودن و برخلاف ظاهر سالمشون زیرپوستشون یک عالم سوسک وول می زده. غمگین و ناامید شاخه ها را ول می کنه و نزدیکه زیر گریه بزنه که می بینه از جای قطع کردن درخت، از همون یک ذره تنه به جا مونده یک عالم جوونه سبز شده و درخت داره دوباره شروع می کنه به رشد کردن...

می گفت درخت عرعر واقعاً هم همین طوره : صدبار هم قطعش کنی اگه حتی فقط یک ذره از رگ و ریشه اش باقی مونده باشه دوباره درمیاد.

می گفت مطمئنم اون درخته تو بودی. می گفت مطمئنه که من  بلند می شم دوباره...من چیزی نمی گفتم. در اون لحظه تو دلم شاید نه مثل اون مطمئن، ولی دست کم امیدوار بودم...