بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

به من فرصت بده 

من ی که گم شد 

در حضور تو  

پیدا شود . 

به من فرصت بده 

تویی که گمشده ای 

با حضور من  

پیدا شود .

برگرد

باید اعتراف کنم ، دلم تنگ می شود ، برای نوشتن که زندگیم بود و هست ، گاهی جملاتی در باب زندگی تازه ام می نویسم که بسیار سخت است . شیرین و با فراز ونشیب های فراوان ، حتی هنوز که زیر یک سقف نرفته ایم .دلم تنگ می شود برای پیاده روی های طولانی از موزه معاصر تا کتاب فروشی های انقلاب و کارهای یواشکی ، دلم تنگ می شود برای دوستان دور و نزدیک که از خودم هم دور شده ام چه رسد به دوستانم.و دلم تنگ می شود برای خودم ، برای زمانهای تنهاییم ، برای کسانی که فقط یادشان مانده . دلم برای کتاب خواندهای ممتد و بی وقفه ، تنگ می شود . حتی درس هم نخواندم . و سرگرم م . مشغول زندگی .حالا همه جاهایی که تنها می رفتم ، تنها نیستم . سینما ، عروس لبنان ، کارگاه ، کتاب فروشی ها و مغازه ها و ...کاش برگردد.کاش برگردم. 

برگرد.