بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

کیارستمی را باد با خود برد.

هنوز عکس من و تو و نسترن توی آلبومم هست که دست انداختی پشت گردن نقاشی و تصویر کیارستمی و لبخند زدیم .هر چهارتایی لبخند زدیم . پای تخته کلاس سوم دبیرستان.با مانتوهای آبی کاربنی.

با چه شور و شوقی رفتیم طعم گیلاس را دیدیم.

هر کدام طرفی افتادیم .

من که باور نمی کنم کیارستمی مرده باشد؟  مگر می شود او که این همه زندگی در فیلمهایش ساخته باشد ، این همه عشق و دوستی و مهربانی را بفهمد ،مگر می شود؟

من امشب شوکه شدم.

چیزی بود بین ما .ما دوستش داشتیم .من  عاشق آن دختر بودم در "باد ما را با خود خواهد برد" . من عاشق پسرکی بودم که دنبال خانه دوستش بود .

آه 

حالا که رسیدی خانه دوست بگو که درد نداری.

بگو که بی معرفتی دیگران دیگر آزارت نمی دهد ، 

بگو طعم گیلاس را چشیدی و خوب هم شیرین بود .

بگو که همیشه زندگی هست و دیگر هیچ.




آه



...

تو تک درختی در میان بهشت

مثل همان عکس درختهایت 


....

دوشنبه  14تیر95


باغ فردوس دوست داشتنی

گفتم پارک وی و ترمز زد، محسن چاووشی می خواند و از آهنگهای خیلی قدیمی اش بود،از همانها که سال هشتاد و دو همه اش گوش می دادم :کفتر چاهی من ،حوض بی ماهی من ...اولین آلبومش. و این روزها با آلبوم جدید امیر بی گزند باز هم غوغا کرده. فکر می کردم باید از گرما و ترافیک کلافه شوم اما این طور نبود. همه چیز روان بود،نسیم ملایم، خیابانهای خلوت و بی استرس .و باغ آشنایی که بعد از مدتها تنهایی در کنار مجسمه ها و درختان تنومندش قدم می زدم. و موزه ای که سالیان سال است موزه سینماست ،پر شده از خاطره ، پر شده از دیالوگها و پوسترهایی فراموش نشدنی، تندیس ها و لوحهایی پر افتخار برای فیلمهای ایرانی، عروسکهای فیلمهای کودکی و ... 

من خیلی وقت بود نیامده بودم بر قرار باغ فردوس ساعت پنج عصر و هر بار با حسرت از جلویش بسرعت عبور کرده بودم و امروز فراری شد از وضعیت موبینگ درونی ام که بزنم بیرون و اواخر بهار را تغییر بدهم. روزهای آخر بهار لطفا سازت را با حال ما کوک کن. و بگذار حالمان هوایی بخورد. 

سالن سینماتوگراف بوی خوبی می دهد و اجازه می دهد که  بی دغدغه لم بدهی و بروی در دنیای خیال انگیز فیلمها ، زمان داری ، وقت داری، همراه خوب داری و فیلم خوب، آن هم دوتا با یک بلیط_آخر فیلمها قبل از افطار نصف قیمتند و انگار که پول بلیط یک فیلم را در روز عادی داده ای_ تا آخر آنقدر فکر می پاشد توی ذهنمان که  سکوت کنیم و فقط تماشا کنیم.

و بعد به خانه برمی گردم  و دوباره از نو خودم وارد فیلم زندگی خودم می شوم و صدای خنده های دخترکم تنها راه فراموشی بیخودیهاست.

٢٥خرداد