صبح، زود بیدار می شویم.وقتی که آفتاب هنوز سر نزده. طلوع نشده، همه جا را تمیز می کنیم،خاک را می روبیم،آب پای گلدان ها می ریزیم،پنجره ها را باز می کنیم. یکی چای دم می کند و دیگری گرد میز چوبی و صندلی های توی حیاط را می گیرد.درخت ها با برگ هایشان جنب و جوشمان را دنبال می کنند.ما آماده می شویم.

سینه آسمان که ناگهان سرخ و زرد و نارنجی می شود ما در حیاط دور میز نشسته ایم.چشم دوخته ایم به تولد یک روز دیگر.هر روز فرصتی ناب است.

تا برآمدن کامل خورشید چای می نوشیم.کار زیاد است و شاید تا پایان شب دیگر زمانی برای نشستن و چای نوشیدن پیدا نشود.ما شیفته طلوع یا طعم چای نیستیم.این مراسم ماست برای آغاز کارمان.

مراسم ما هفته ای یک بار عوض می شود.فردا مراسم در زمان طلوع ماه اجرا می شود و روز از شب آغاز خواهد شد.ما شیفته شب یا ماه یا صدای جیرجیرک ها نیستیم.فرصت کوتاه است و کار زیاد. ما آماده هستیم و خط ِ ابدیت،پیش رویمان.