...از دخترهایی حرف میزنم که انگار چادرشان بخشی از وجودشان است، نه آن را تحمل میکنند نه اینکه در فکر گریز از آن هستند. دخترهایی که چادرشان حجاب افکارشان نشده و حرف میزنند، آزادی اندیشه و بیان دارند. دخترهایی که خودشان و چادرشان را سوای از این جامعه نمیدانند. نه مغرورند نه سر خورده. یکی هستند مثل من و دیگران... عاشق می شوند حتما، کافه می روند، رقصیدن بلد اند، گریه میکنند، موهایشان را شانه میکنند، آرایشگاه و کلاس ایروبیک می روند و...

نمیدانم، نمیدانم سختی های چادر سر کردن و کوه رفتن و تفریح کردن را چگونه پشت سر می‌گذارند. هیچ وقت هم نخواهم فهمید. چون من چادری نیستم. لابد چون چادر بخشی از وجودشان شده... لابد چون روحشان هزار جور رمز و راز دارد...  به هر حال، من به این فرشته های سیاه پوش شهرم عشق می ورزم.

امر به معروف شاید همین باشد. همین که تو با حجاب دوست داشتنی و رفتار انسانی و دلچسبت بیایی در کنار من قرار بگیری و با افکار و رفتار قابل ستایشت همچین محبتی در دل من نسبت به حجاب ایجاد کنی.

ولی...

پایگاه ترویج حجاب، انجمن برخورد با بد حجابی، مرگ بر بد حجاب و تکراری ترین و وحشتناک ترین تدبیری که برای برخورد با بد حجابی در نظر گرفته شده، یعنی گشت ارشاد... هیچ کدام به نظر من تا به امروز سودی نداشته جز ایجاد یک شکاف عمیق بین این دو قشر، یعنی با حجاب ها و چادری ها با کسانی که به حجاب یا چادر اعتقادی ندارند. و این شکاف عمیق که این دوقشر را آنقدر از هم دور میکند که هیچ تعاملی بین این دو قشر وجود نخواهد داشت. و این شاید بد ترین اتفاقی است که تمام رویاهای داشتن یک جامعه مسلمان یا امید به ترویج حجاب در میان جامعه را بر باد می دهد. 

شاید اگر این تمهیدات وحشتناک و غیر منطقی همینجا متوقف شوند و بگذارند ما، که همه دحترهای یک سرزمینیم، حتی هنوز علایق و سلایق مشترک و اندک دوستی ای میانمان هست، کنار یکدیگر بمانیم بتوانیم حجاب را هم مثل تمام تفکرات نوین و مفید و روشنفکرانه به یکدیگر منتقل کنیم. ضمن اینکه می‌دانیم حجاب امروزی موج جدیدی از روشنفکری است* و من بیشتر از چادر تو به افکار تو احتیاج دارم. افکار تویی که در روزگاری که تمام رویای من زلف بر باد دادن است، رشته رشته موهایت را میپوشانی... دلم میخواهد بدانم این چه نیرویی است که موهای پریشان و وحشی یک دختر ایرانی را زیر روسری نگه میدارد؟

حرفم تمام شد. فقط بدان که می‌خواهم کنار تو بمانم. کنار تو دوست عزیز چادری من. همه جا با هم باشیم، نه برای تو مچ دست عریان من چیز عجیبی باشد نه برای من ساق دست رنگیه تو...



*دکتر علی شریعتی: در جامعه و فرهنگ اسلامی، سه چهره از زن داریم، یکی زن سنتی و مقدس مأب، یکی چهره زن متجدد و اروپایی مأب که تازه شروع به رشد و تکثیر کرده است، و یکی هم چهره فاطمه علیها سلام و زنان فاطمه وار که هیچ شباهت و وجه مشترکی با چهره ای به نام زن سنتی ندارد. سیمایی که از زن سنتی در ذهن افراد وفادار به مذهب در جامعه ما تصویر شده است با سیمای فاطمه (ع) همان قدر دور و بیگانه است که چهره زن مدرن...این زن سوم، زنی است که می خواهد انتخاب کند، زنی است که نه چهره موروثی را می پذیرد و نه چهره تحمیلی صادراتی پست ترین و پلیدترین دشمنان انسانیت را هردو را آگاه است و هردو را هم می داند. آنکه به نام سنت تحمیل می شد و در جریان آن به وراثت می رسید، مربوط به اسلام نیست. مربوط به سنتهای دوره پدرسالاریست و حتی دوره برده داری و آنچه امروز از غرب می آید، نه علم است، نه بشریت است، نه آزادی است، نه انسانیت است و نه مبتنی بر حرمت زن است. مبتنی بر حیله های پست قدرتهای پست انحرافی و تخدیرکننده بورژوازی است. می خواهد در این میانه انتخاب کند چه چیز را ؟ آن کدام تصویر است ؟نه تصویر زن ارتجاعی سنتی و نه تصویر زن مدرن تحمیلی , بلکه تصویرزن مسلمان است . برای اینکه تصویر این چهره سوم را بفهمد خوشبختانه هم مواد در دست ماست و هم تاریخ و هم بهتر از مواد و مجسم تر از تاریخ و معین تر و محسوس تر از مباحث علمی و فقهی , تصویر عینی شخصیتهای نمونه ای که به نام اما م, اسوه به نام سرمشق در تاریخ ما وجود دارند و بالاخص در فرهنگ شیعی همه در یک خانواده در یک اتاق سه در چهار جمعند ؛ خانواده ای که هر کدامشان سرمشقند , حسن بودن در صلح , حسین بودن در جهاد و شهادت , زینب بودن در سنگین ترین رسالت اجتماعی عدالت و حق , فاطمه بودن در زن , و علی بودن در همه چیز.

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۱ساعت 13:24  توسط الهام  |