بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

به عکس نگاه می کنم، میزت

کتابهات، کاغذها، خودکارها، یادداشتهایت، لب تاب، عکسها، چراغ مطالعه ات... و همه چیزهایی که مربوط به توست.



و من دلتنگ و دلفشرده به عکس زل می زنم. به لحظه ای که عکس را گرفتی. تو عاشق عکس گرفتنی.

مریم میرزاخانی


از امروز، که هنوز باد خنک تابستانی در آن جریان داشت و من لبخند می زدم، امید داشتم، عشقم را قسمت می کردم. نفس می کشیدم. زن بودم. زنی معمولی که سعی دارد شاد باشد و کمتر غر بزند و بیشتر تلاش کند. از امروز که 24 تیر ماه هست هنوز ولی هوایش تاریک شده. و امید از آن رخت بربسته.

و باد دخترکی را با خودش برده که اسفند 76 از حادثه اتوبوس دانش آموزان زنده ماند اما امروز بعد از سه سال مبارزه با سرطان سینه از زندگی دست کشید. مریمی که ملکه ریاضیات بود و نابغه. وقتی فهمیدم نابغه ای داریم در آن سر دنیا، احساس خوشی داشتم. احساس غرور کردم و لبریز از شادی شدم. 

پنج سال پیش زن دیگری هم که نابغه سوزن دوزی ایران بود هم سفر کرد. زنی پایان ناپذیر که هنوز هنرش جاری است و انگشتان جادوییش هنوز در شاگردانش جاری است. 

24تیر با زنها میانه ای ندارد.


برای آتنا

آتنا

می ترسم

از این همه ناامنی و تنهایی

چطور شد که توی کوچک را تکه تکه مرد آن مرد سنگدل...

این روزها خبرهای وحشتناک خواب را می پراند....


مثل یک عاشق

نوشتن در مورد فیلم مثل یک عاشق کیارستمی سخت است.

هنوز در حال و هوای فیلم هستم. هنوز ماجرا در من جاری است.

وقتی فیلم را تماشا می کردم به کیارستمی فکر می کردم و همه اش دنبالش می گشتم که او کجا ایستاده، کجای صحنه در حال بازی گرفتن از نابازیگرانش است.

در کتاب سرکلاس با کیارستمی در مورد این فیلم هم حرف زده بود.

وقتی پیدا کنم حتما دوباره می خوانمش.

این فیلم برعکس همه فیلمهایش خیلی شلوغ و صحنه پر از صدای شهر و صحنه ها پر از وسایل بودند.شاید برای تعریف انسان مدرن امروزی احتیاج به همه اینها هست. ما با همین چیزها معرفی می شویم.

و بقیه اش را می گذارم چون ماجرای فیلم از دست می رود.

بهتر است تماشا کنید.

#مثل_یک_عاشق

2012

فیلمی از #کیارستمی