بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

سهم من گم شد .

اشک توی چشمهایم جمع می شوند ، وقتی توی اتاقم در خانه پدری ، بعد از مدتها می آیم . به خودم می گویم من مال اینجا نیستم . و بغض می کنم و دلم می خواهد همانجا زیر پتوی همیشگی ام از سرمای زمستان بلرزم و زار بزنم و کسی صدایم را نشنود . اما زمان نیست . دیگر زمان من ، منی که اینجا زندگی می کرد ، نیست .چقدر سخت است که حتی دیگران این را به تو با زبان و بی زبان می گویند . و من درد می کشم . درد دوری از همه چیز و همه کس . و این را نمی توانم به کسی بگویم .

گذر

بهش می گویم همه نامه هایت را دارم ، و او هم در جوابم همین را می گوید . منم همه نامه های تو را دارم . چقدر گذشته . چقدر ؟ بعد از سوم راهنمایی که او مدرسه اش را عوض کرد ، یادم نیست که دیده باشمش . تا همین چهارشنبه که مردخانه آهسته جلوی موسسه فرهنگی رفاه ، آرام ماشین را نگه داشت . ایستاده بود . منتظر . باورم نمی شد . من که تا چند روز پیش هی اسمش را توی فیس بوک می زدم ببینم هست یا نه . و چند بار در روزهای مختلف به زبان فارسی و انگلیسی امتحان کردم اما نبود . گفتم مامانم هنوز همان آدرسی است که تو نامه می دادی اما من دور افتاده ام . و تو خندیدی و عکس پسر دو ساله ات را نشان دادی . انگار خسته بودی . خسته بودی از همه سالهای رشته پزشکی و وقتی من از رشته ام حرف می زدم و اینکه ریاضی را ول کردم و رفتم سراغ هنر ، خوشحال بودی . با هم عکس می گیریم و با چند تا همکلاسی دیگر . فکر نمی کردم اینجا توی افطاری فارغ التحصیلان بعد از سالها ببینمش . و حالا موبایل همدیگر را داریم که از حال هم خبر داشته باشیم . مثل قدیما . که می نوشتیم . و چه روزگارانی گذشته . دلم تنگ بود . دلم کمی تنگ بود اما حالا امید دارد جوانه می زند . دارم دوباره کارهای نصفه نیمه ام را تمام می کنم . فیلمی که مدتها بود نیمه رها شده بود . مانتو ی نیمه کاره ای که دارد دوخته می شود . کتابی دارد خوانده می شود . و زنی که دارد تغییر می کند . در آستانه ای که نمی داند جوان است یا نه . می تواند تغییر کند یا نه . دارد نرم می شود و آن غرور احمقانه را کم کم دور می ریزد . کاش بهتر باشم .بهتر از اینی که هستم .

Le Passe

حالم خوب نیست و گذشته حالم را بدتر می کند . اینکه همیشه فیلم های اصغر فرهادی حالم را بد می کند - نه اینکه فیلم های بدی باشند - مسائلی را مطرح می کند که به ظاهر ساده اند و در نهایت آنقدر پیچیده می شوند که قادر به حل آنها در ذهنم نمی شوم .در فیلم درباره الی و جدایی مسئله دروغ و در همین فیلم گذشته پر رنگ می شود و طرح معماگونه روابط انسانی و عشق بین آنها و اتفاقهایشان در همه فیلمهایش هست . آنقدر تکرار می شود که در آخر شک می کنم چه کسی راست می گوید . چه کسی حق دارد ؟ چه کسی آسیب می بیند ؟ چه کسی مقصر است ؟ و این سوالهایی است که حتی با پایان سه گانه اش جوابی ندارم . چون هر کسی راست می گوید ، حق دارد ، مقصر هست و نیست . و همه آزار دیده اند . این ژانر وحشتی است که با دیدن فیلمهایش احساس وحشت و ناامنی فراوان می کنم . و حس می کنم هیچ کس راست نمی گوید و هیچ رابطه صادقی وجود ندارد .نگاه تیز اصغر فرهادی روی کوچکترین اتفاقها هست . پسر کوچک فیلم حرف خوبی می زند : مامان خودکشی کرده ، پس دلش نمی خواسته زنده بماند . او با این سن کم فهمیده اما مرد همچنان به دنبال دلیل و مدرک است .

خیلی خسته ام . آنقدر که حد ندارد . از آشپزی و کار خانه . از خرید و تمیز کاری . از کار و کلاس . از گرمای بیرون . پاهایم ، شانه هایم و حتی کف پایم .

اما چه خوب که تو هستی . و همه خستگی ام با بوسه تو ، می رود پی کارش .گاهی خوب است .

برای خودم یک عالم ماکارونی درست کردم . چقدر ماکارونی خوب است .

زندگی کردن کار سختی است که نمی دانم انتخابش کرده ام یا نه ، اما امشب آنقدر دل نازک بودم که دلم برای اوشین و بچه هایش سوخت که در جنگ گیر کرده اند و هی گریه کردم .

به من فرصت بده باز از سر لطف ، دچار تو ، گرفتار تو باشم .

ساعت همین زمان بود و باران می بارید . در این ابتدای تابستان چه هدیه خوبی است باران و زیر باران ماندن و بودن با عشق . دلم می خواست بیدار باشی و تو هم مثل من دستت را زیر باران می گرفتی و کیف می کردی . حس می کردم برگشته ام . برگشته ام به روزهایی که جوان بودم و عاشق . دل توی دلم نبود . باران یک ریز می بارید و با من در همه شهر بود . من دوباره عاشق شده بودم و دلم می خواست همه شادیم را در صدایم بریزم .

عصرانه

با داشتن این کلاس جدید لگوی کذایی - نه اینکه همه کلاسهایم اینطوری باشند ، نه - که بچه های عجیب و غریبی دارد و برای اولین بار است که لگو را می بینند . همه اش می خواهم فکر کنم این هیچ ربطی به محل زندگیشان ندارد اما نمی توانم .خوبیش این است که توی راه کتاب خشم و هیاهوی فاکنر را بخوانم . و برگشتنا جلوی موزه معاصر پیاده شوم ، نقاشی ها و خوشنویسی ها و مجسمه ها را می بینم . از بعضی از کاریکاتورها خوشم می آید . به کتابخانه سر می زنم و می گویم می خواهم کارتم را تمدید کنم اما کارتم دنبالم نیست و با خودم قرار می گذارم هفته بعد ، بعد از کلاس . پوستر فیلمی را می بینم که امروز در سینما تک پخش می شود .منصرف می شوم که به خانه بروم . شیب دایره وار موزه را بر می گردم . یک ربعی می شود فیلم شروع شده ، آخرین سوار عرب ، فکر کنم اسمش این بود .در مورد مرد افغانی است که می خواهد برگردد به کشورش زمانی که امریکا به افغانستان حمله کرده ، به دنبال زنش ، آخرهایش خوابم می گیرد چون صبح شش بیدار شدم و خوابم نبرد . فیلم که تمام می شود می آیم بیرون . خواب از سرم پریده .

پیغامی از یک دوست

میگم از خوبی خودته، اما یادت باشه دنیا خیلی به ما فرصت استخاره نمیده. الگوها رو کنار بگذار و خودت باش. چیزی رو که میخوای برو سراغش. اگه نشد غصه ش رو نخور که وقتی پیر شدی حسرت بخوری. دنیا بیشتر از اینکه جای فکر باشه جای عمله. خدا هم موجود عقده ای بیماری نیست که بشینه از ما آتو بگیره واسه روز مبادا.....صفا کن همیشه این سنی نمیمونی.........از چیزی نترس .................

قبل از طلوع

 دختری که در آزمایشگاه پشت کانتر نشسته ، موهایش را تازه شرابی کرده ، آن هم برای عروسی خواهرش که فرداست . خوشحال است . معلوم است هر روز صبح زود بیدار می شود و کارش را دوست دارد . محیط کارش هم برایش خوب است .با اینکه صبح زود است ، اما خوش اخلاق است و با همه با صدای خوبی شوخی های خوبی می کند . نام پدرم را می پرسد . و می گوید او را می شناسد . اینجا آمده آزمایش داده . سرم را تکان می دهم . پول آزمایش را حساب می کنم . می گوید کی بیدار شدی و من ساعت مچی سرخابیم را نگاه می کنم و می گویم هفت . می گوید باید صبر کنی . دو ساعت قبل از آزمایش باید بیدار می شدی . من گفتم یعنی باید تا نه صبر کنم و می گوید برای آزمایش درست، بله . و من ساعت را نگاه می کنم ، دوباره . تازه یک ربع به هشت است . دفترچه ام را نگاه می کنم . چیزهایی که نوشته ام می خوانم .و به موزیکهای انتخابی آزمایشگاه گوش می دهم . قدیمی اند و خاطره انگیز . از م می پرسد می خواهی حامله شوی ؟ مکث می کنم و آرام می گویم بله و به دنیای خودم پرت می شوم . یعنی واقعا تصمیم جدی دارم ؟ درست است ؟ و من باز مثل آدمهای گیج خودم را به بی خیالی می زنم . اینکه حالا بعدا بهش فکر می کنم .