دو دقیقه دیگر ساعت آن دو صفر دو صفر جالب می‌شود. من توی هال روی کاناپه نشسته‌ام و لبتابم داغ کرده و صدای فن توالت می‌دهد. مطلب‌های مجله را فرستاده‌ام، مطلب دانشگاه خواهرم را همین الان تمام کردم و برای او که خواب است فرستادم. بعد رفتم خیلی الکی صفحه فیس بوک یکی از دوست‌های غیر صمیمی دبیرستانم را باز کردم. حتی با هم فرند نیستیم. بازیگر تئا‌تر شده. دبیرستان که بودیم من دلم می‌خواست بازیگر تئا‌تر بشوم.... 

من هم مثل خیلی‌ها خیلی چیز‌ها به خودم بدهکارم. به خودم. جدای از تمام چیز‌هایی که به دیگران بدهکارم و به زودی پایشان را روی خرخره‌ام می‌گذراند یا گذشته‌اند. به خودم چیز‌هایی بدهکارم که هیچ کس به آن‌ها فکر نمی‌کند. مثل من که هیچ وقت فکر نمی‌کنم فلانی چه چیزی به خودش بده کار است. اما حالا دارم فکر می‌کنم؛ هر آدمی چیز‌هایی به خودش بده کار است که البته این خود، هیچ وقت پایش را روی خرخره خود نمی‌گذارد. چون احتمالا پای مورد نظر روی خرخره شخص دیگریست به خاطر چیز ناقابلی که آن دیگری به ما بده کار است. 

اما هیچ وقت چیزی که دیگران به ما بدهکارند به مهمی چیزی که ما به خودمان بدهکاریم نیست. 

من به خودم خیلی چیز‌ها بدهکارم. و این مردم خاکستری پوش خستهٔ درب و داغان به خودشان خیلی چیز‌ها بدهکارند... و فکر می‌کنم مثلا پدرم به خودش و مادرم به خودش چقدر بدهکارند... 
بعد از درگیری با حق الله و حق الناس باید به حق النفس فکر کنیم... حق النفس را هیچ وقت نمی‌بخشیم. خودم را هیچ وقت نمی‌بخشم.


+این یادداشت را تازه پیدا کردم! اول آبان نوشته‌ام. این روزها به شدت نوشتنم نمی‌آید.

+ حال عجیب خود سانسوری

+ نوشته شده در  سه شنبه دهم دی ۱۳۹۲ساعت 22:42  توسط الهام  |