چقدر میشود غمگین بود، چقدر میشود در غم پیش رفت، پایین رفت. غم یک عمیق بیانتهاست. اگر خودت را پرتاب کنی تا لحظه مرگ صدای سقوط آزادت را میشنوی.
اگر خودت را پرت کنی، انتهایی نیست که برسی، پخش زمین بشوی و تمام. فقط سقوط میکنی و سقوط میکنی...
در سقوط، در چاه غم، بزرگ میشوی، جا افتاده میشوی، پیر میشوی و میمیری.به مرگ طبیعی در یک سقوط آزاد مردن، تمام چیزی است که نصیبت میشود.
در سقوط آزاد فکر میکنی که کِی و چرا تصمیم گرفتی بپری؟ به خاطر یک دوچرخه، به خاطر قبول نشدن کنکور، به خاطر یک عشق...؟
پشیمان میشوی، اما چه چیزی میتواند بر گرانش غم، بر سقوط آزاد غلبه کند؟