امروز گزارش ایسنا را دربارهی کتابهای پرفروش میخواندم، با عنوان "وقتی هیچ کتابی پرفروش نیست." جدای از نتیجهگیری کلی مطلب که در عنوانش آمده و نشاندهندهی وضعیت کلی کتاب خوانیمان است، نکتههای دیگری در طول گزارش به چشم میآید که دستکم از نظرِ من حتا از وضعیت خراب کتابخوانی هم مهمتر است و حتما جزو دلایل آن. اول بگویم که وضعیت بد کتابخوانی ـ که این دو سال بسیار هم بدتر شده ـ مربوط به این یکی دو سال نیست و فقط در این چند سال مدام بدتر شده، اما چیزی که در این گزارش به نظرم بیشتر باید مایهی نگرانی باشد، این است که تقریبا در تمام کتابفروشیها کتابهایی که به عنوان پرفروش ـ به طور نسبی طبعا) ازشان نام برده شده، اغلب (گمانم بیشتر از ۹۰ درصد) خارجی هستند، و آن هم باز اغلب کتابهای قدیمی (مثل ناطور دشت، ...). اگر مثل من به شمارهگان کتابها و تعداد چاپهاشان نگاهی گاهی انداخته باشید میدانید که پرفروشترینها کتابهای ایرانی بودهاند همیشه. از بوفکور بگیرید تا رمانهای سیمین دانشور و زویا پیرزاد و حتا به نسبت کمتری کارهای وفی و حتا در این یکی دو سال گذشته کتابهای دوستان جوانتر نویسنده، مثل سینا دادخواه و سارا سالار (که گمانم بیشتر از یک سال است که کتاب پر فروشش ممنوع شده است). کتابهای دانشور و پیرزاد به چاپهای سی و چهلم رسیدهاند و کتابِ سینا دادخواه هم دو سه سال بعد از انتشارش به چاپ بالاتر از دهم. نمونههای زیاد دیگری هم هست. بماند که ارشاد دولتهای نهم و دهم بسیاری از رمانها را بعد از پرفروششدنشان لغو مجوز کرده است (نمونهاش نیمهی غایب خودم و چندین کتاب دیگر، که همه میدانند و احتیاجی به نامبردن ازشان نیست).
منظورم چیست؟ منظورم این است که در این هشت سال چنان بلایی سرِ کتاب و بهخصوص داستاننویسی ما آوردهاند که حالا کتابفروشها وقتی میخواهند از پرفروشهاشان نام ببرند، بهندرت کتابی ایرانی را میتوانند ذکر کنند و مدام پشت هم از کتابهای خارجی نام میبرند. و تازه اغلب آنها هم کتابهای قدیمی هستند. این وضع تاسفبار است؟ نه، رقتبار است، دردناک است، وحشتناک است حتا.
متاسفانه آماری ندارم که بدانم تعداد کتابهای داستانی منتشره در این چند سال چهقدر افت کرده، اما کافی است نگاهی به فهرست کتابهایی که در جوایز بررسی می شوند بیندازیم تا ببینیم تعداد رمانها از هفتاد، هشتاد در پنج، شش سال پیش به بیست و سی در این یکی دو سال رسیده. مجموعه داستانها هم کمی بیشتر از این است تعدادشان، اما به همان نسبت کم شدهاند. آیا این خود دلیل مهمی برای وضع بد کتابخوانی نیست؟ به افسردهگی جامعهی ادبی و وضع بد معیشتی نویسندهگان این جا کاری ندارم، اما آن همه قلعوقمع کتابها می توانست نتیجهی دیگری جز این داشته باشد؟
چندی پیش یکی از خبرگزاریها از چند ناشر پرسیده بود که مشکل اصلیشان در کار نشر چیست. گمانم هیچ کدام از سانسور نام نبرده بودند و قیمت بالای کاغذ را دلیل اصلی خرابی کار نشر و وضع کتابخوانی دانسته بودند. آیا ناشران در جواب چنین سوالی غیرطبیعی است که چنین چیزی بگویند؟ نه. ناشران ما، که از موهبت عضونبودن در قانون جهانی و فراگیر کپیرایت بهره میبرند و به فکر کسبوکارشان هم هستند، چه فرقی واقعا براشان میکند که کتاب ایرانی چاپ کنند یا خارجی؟ وقتی داستانهای خارجی را با گرفتوگیر کمتر سانسوری و حقوقی و غیره منتشر میکنند، چرا باید نگران سانسور باشند؟ بله، طبیعی است که مشکل اول آنها گرانی کاغذ باشد. اگر چند سال دیگر هم به شکل همان هشت سال قبلی طی میشد و قیمت کاغذ هم پایین میآمد، دیگر اصلا یادشان می رفت که چیزی به نام ادبیات ایرانی هم وجود دارد. میماند فقط دو سه ناشر ادبیات که دغدغهی کار فرهنگی هم دارند و چوبش را هم در همین سالها خوردهاند.
دولتهای نهم و دهم ادعای خودکفایی داشتند و ادعاهای فرهنگسازی و فرهنگ ایرانی و غیره و غیره، اما کافی است به همین گزارش ایسنا توجه شود و سری هم به ویتزین کتابفروشیها بزنیم تا ببینیم که چه به روز فرهنگ مکتوب ایران و ادبیات ایران آوردهاند، که حالا کتابفروشهامان در میان دهها کتابی که نام میبرند، به زحمت اگر در میان پرفروشهاشان یادی از کتابی ایرانی هم بکنند. با همهی اینها باز هم باید گفت که سانسور مشکل اول نشر ما نیست؟ باشد، اما مشکل اول نویسندههامان که هست.
۳ آذر ۹۲