بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

تولد نیلا

از خانه ت برمیگردم.

این روزها چقدر آمدن به خانه ات التیام بخش است. اما جایت چقدر خالی بود.

دیگر کسی نیست هزار بار قربون صدقه ام برود، ماچم کند، مچ دستم را اندازه بگیرد و از کوچکی ش خنده اش بگیرد. دیگر کسی نیست هزار بار بغلم کند و بگوید تو را از همه بیشتر دوست دارم. دیگر عطر خوبت نیست که مستم کند! دیگر صدای قشنگت نیست که خاطرات خوب تعریف کند، دیگر تو نیستی مهربان تمام نشدنی...

مثلا قرار بود سوار ماشینت شوم،

اگر زمستان بود، گرم گرم بود. و اگر تابستان بود خنک و بهاری.

تو فقط از این کارها می کردی، این همه محبت داشتی. به همه ، به همه.

امشب اگر بودی خانه ت جشن و پایکوبی بود، اگر بودی همه می آمدند یا بهت زنگ می زدند و تولد نیلا را تبریک می گفتند.

آخ اگر بودی جان دلم، اگر بودی بلند می گفتی نیلا قشنگ...

اگر بودی تو گوش نیلا اذان می گفتی و حوری جان را ماچ باران می کردی، حسابی حورجان حورجان می گفتی و عشق می کردی از نو رسیده.

آخ اگر بودی...



روزگار سرد و تلخ

روزگار غریبی است، نمی توانم در دلم شاد باشم،

بیشتر از اینکه شرایط روحیم من را رنجور کرده باشد، شرایط زندگیم من را اذیت می کند. شنیدن و حرف زدن برای خیلی قبل از تر سخت شده.

تحمل شنیدن و جواب دادن ندارم. حوصله بحث و جدل ندارم چیزی که طرف مقابلم دنبالش است. می خواهم بی تفاوت باشم. سکوت می کنم. و هر چه می گوید و می شنوم فقط سر تکان می دهم و خلاص. 

فقط به یک امید زنده ام.

ساقی غرق شد

این روزها بذر تلخی و سیاهی پاشیده اند همه جا. چه بغضی است، توی آتش سوختن و در آب غرق شدن.

وحشتناک است.

دلم برای ساقی می گیرد. تنها زن غرق شده. 



هفت روز بعد

متولد هفت آبان، هفت روز از نبودنت گذشت. باورم نمی شود. هفت شمع روی گلهای زرد روشن کردم .




Past

می ترسم تا آخر عمر به گذشته فکر کنم و در گذشته ام بمیرم.

 توی گذشته تو بودی که الان نیستی. مثل عمویم که رفت. عمویم رنج می کشید و من نمی فهمیدم. بالاخره راحت شد.

بغضم تمام نمی شود. لعنتی ازم سراغ بگیر. نترس ،من وا نمی دهم. من تا آخر عمر بدون تو زندگی خواهم کرد. بدون کسانی که دوستشان دارم.

نشستم تمام کامنتهای سیزده سال پیش را خواندم و گریه کردم.

چقدر قدیم خوب بود. دلم می خواهد بار دیگر آن روزها را زندگی کنم.

مرگ

تو یادت هست که همیشه از عمویم صحبت می کردم، عمویی که لنگه ندارد، همتایش را ندارم. 

الان بیماریش رسید به جایی که توی کما رفته.

دلم می خواست باهات حرف بزنم، فقط با تو، بهت بگم که خوابم نمی برد و گریه ام می گیرد.

درباره مرگ با هم حرف بزنیم 

چیزی که نمی شود ازش فرار کرد، همه اش به اعداد فکر می کردم، من سی و شش ساله ام و وقتی شصت و پنج ساله بشوم ،دخترک همسن الان من می شود، ممکن است بچه هم داشته باشد و من قرار باشد بر اثر بیماری بمیرم و او لحظه لحظه به مرگ نزدیک شدنم را ببیند. 

غافل بودم؟

منم سی سال دیگر میمیرم

همه می میرند.

چه کنم؟

راهی هست برای نمردن، زنده ماندن، برای ابدی شدن؟

راهی نیست.

پس چرا اینهمه ظلم می کنیم؟

چرا به خودمان و دیگران ظلم می کنیم؟

چرا رهایم کردی؟

حالم خوب نیست

عمویم روی تخت شما ره یک قسمت کسانی که به کما رفته اند،

خوابیده و من اینجا هیچ کاری نمی توانم بکنم.

عمویم که عاشق فوتبال، رنگ زرد و عاشق همه چیز هست.


اعتراض

یاد سال ٨٨ افتادم و نگرانی هایم و اینکه رفتم ایرانسل خریدم که بتوانم اینترنت داشته باشم، با همان گوشی نوکیا توی فیس بوک می رفتم و می خواندم و یکبار هم به تو زنگ زدم و گفتم مواظب خودت باش. بالای پشت بام بودم . ساعت ده شب بود و همه الله اکبر می گفتند.

این روزها کجایی؟

این روزها چقدر این اعراضات برایم مثل شوخی بیمزه ایست، که هدف ندارد و بی نظم است و ته ندارد.

 نگران مردم هستم .

فیلتر شده اند تلگرام و اینستگرام اما من باز با ایرانسلم توانستم همه را چک کنم.

هیچ کس نیست،

خوابم نمی برد.

و من تنهایم. تنهای تنها.


روزهایی زنده شد که عاشق بودم.

دیشب چه بودم؟

یک درمانده که هیچ کاری نمی توانستم بکنم جز نگاه و حسرت و آه.

شاید اگر از عشق پر بودم اینگونه نبودم. دلم می خواست داد بزنم، دلم می خواست گریه کنم. اما نشد. 

من خودم نبودم.

یلدا

کی فکرش را می کرد، وقتی زمین دیشب ما را ترساند و مثل گهواره ای که کودکی را تاب می دهد، ما را پیچ و تاب داد و ترساند، اما امشب آسمان سنگ تمام گذاشت، قشنگترین شبی بود که در پائیز تهران می دیدم، وای، ستاره ها به طرز معجزه آسایی شفاف و براق بودند که صدایشان را می شنیدم، بادی آرام ابرهای سفید  را جابه جا میکرد و عین فیلم های رویایی تمام ستاره ها را در یک قاب می دیدم، دیشب هر چه قدر زمین ناآرام و نامهربان بود امشب آسمان تلافی کرد. و به شب یلدای ما صفا داد، آخرین برگهای پائیزی روی زمین نمناک را فرش کرده بودند و عطر نرگسهای باران خورده بهترین خاطره امشب بود. کاش امشب مدام تکرار شود، کاش باران و برف برای زمستان پرتکرار باشد.

کاش یلدا هم کش بیاید،

شب تولد خورشید زیباترین شب سال شد،

کاش هرشب خورشید متولد می شد، دلم را پر از نور می کرد و بدیها را پاک می کرد،

یک سال شب یلدا که در تنهایی خودش غوطه ور بود،وقتی سه تا انار برایش فرستادم در پاکتی کاغذی که هنوز که هنوز است وقتی بهش می گویم یلدات مبارک، من را خجلت زده می کند مثل امشب:

"هیچ وقت اون یلدا که در تنهایی سر میکردم و تو شکوفه بارانش کردی رو فراموش نمی کنم.

دمت گرم،"

خدای مهربانم دمت گرم

که به ما دم گرم دادی، برای عشق ورزیدن و شاد کردن.

برای داشتن شب یلدا،

برای یلدایی بودن،

برای ستاره های امشب که دلم را بردند،

برای زمستان خوبی که پیش رو خواهیم داشت.

برای عاشق ماندن،


راستی امروز اول دی ماه است.