زلزله ای 2/6 ریشتری به مدت 14 ثانیه
زمین میلرزد زیر پاهایم وقتی نگاهت را از من میگیری و میاندازیاش به زمین،
ایستادهای در بستر مرگ به انتظار نفسهایی که نت میشوند در هوا،
میترسم از دلی که میلرزد و غروری که ترک برمیدارد،
تو خوب میدانی رسم ویرانی را بدون حادثه
اینجا، درون من سالهاست که با خاک یکسان شده
از آواری که تو برجا گذاشتهای
حالا ریشترهای زمین را میشماری؟
آب در تنگ خالی مواج شده
و مینای کوچک متوحش
از اینهمه تزلزل
بگو سراب است همهی زلزلهها...
*کاش اینروزها در شهر اجدادیم ساکن بودم، در یکی از آن خانههای گلی.
*برای زلزلهای که پیشتر دلت را لرزاند و اکنون زیر پایت را.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:39 PM توسط born