بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

حتی می ترسم بنویسم ، اما دلم برایت تنگ می شود. و دنبال عکس تو در شیشه مقابلت می گردم.

دلتنگ اینجا و نوشتن.

اگر وقت  داشتم

اگر کار بگذارد.

هیچ کس از هیچ کس خبر ندارد،

توی دلش با دیگران دعوا می کند.

بگو مگو می کند.

توی دلش خوشحال می شود و قند آب می شود. توی دلش عاشق می شود.

توی دلش از دیگری ناراحت می شود و برایش چشم نازک می کند و دیگر نگاهش نمی کند.


ها ها ها


هیچ کس از ته ته دل دیگری خبر ندارد.

و از حرفهای معمولی و گاهی از فضولی دیگران دلش می گیرد.


کاش می توانستم تا ابد سکوت کنم و کلمه ای بر زبانم جاری نمی شد که این همه آدمها از دستم دلگیر نمی شدند که ته دلم هیچ وقت قرض ورزی نبوده.

اما خب بعضیها هم از همین سکوتهای بلندم سوء استفاده می کنند و تازه برایم قیافه هم می گیرند.


ها ها ها


درست است از ته تابستانم راضی نبودم و نشد آن چیزی که دلم می خواست

اما به ابتدای مهر امیدوارم شدم.

از دیدار دوباره ت لبریز شدم و هنوز نرفته به شهرت دلم برایت تنگ شد.


دلم می خواهد به گوشه ای کوچ کنم و سر در کتابها ببرم و فقط بخوانم و بخوانم ،

گاهی شعرها را با موسیقی گوش بدهم. گاهی چای بنوشم با شکلات تلخ و آفتابگردانها را در گلدان بچینم.


و لازم نباشد که برای آدمها توضیح دهم که چرا نوشتن را به حرف زدن 

سکوت را به حرف زدن

فکر را به حرف زدن

و خواندن را به حرف زدن

و خوابیدن را به حرف زدن

ترجیح می دهم!


دوست داشتم بروم به گوشه دنج خودم و در تنهایی خودم تا ابد می ماندم.



دلم می خواهد بخوابم 

و همه اینها خواب باشد.

نبودنت خواب باشد

عشق بی انتهایم خواب باشد

دلتنگیم خواب باشد.

کاش می شد برگشت به ده سال پیش

می شد بازگشت به بیست و دو سالگی.

کاش می شد ...



هفتمین روز پائیز...

چرا تو از کله ام بیرون نمی روی؟

چرا

چرا توی شلوغی تجریش دنبال یک نگاه آشنا می گردم؟

چرا ؟

خیلی بی معرفتی...می دونی حتما.