بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

برای مریمم

هیچ چیز  تغییر نکرده ، حتی صدای خنده هایت که دلم برایشان ضعف رفت.تو داشتی پیاده روی می کردی و مسیرت را به من نشان می دادی که پارک زیبایی بود .حالا خیلی از هم دور نبودیم . می توانستم دستت را بگیرم و باهات قدم بزنم و همین طور که صدای خنده هایت را می شنوم بوی عطرت را نفس بکشم . حرفهایمان معمولی بود .اما آنقدر خندیدم که دلم درد گرفت و اگر روزی یک دقیقه هم با تو بخندم دیگر هیچ خستگی نخواهم داشت . این اولین نوشته سال نود و پنج را به دوریمان تقدیم می کنم که به زودی کم خواهد شد و دیدارها تازه خواهد شد و راهی نیست تا دیدار عزیز دورم.

برای مریمم که بعد از سالها باز هم مریم است و هنوز موهای مشکی اش که در باد می پیچد دلم را می لرزاند و خجالت می کشیدم بهش بگویم چقدر دوستت دارم و چقدر دلتنگ هستم .