برفینه های من و تن
برف
جانشین باران می شود در فصلی نو
و زمین تر می شود از رد پای زمستان
و جهان دوباره متولد می شود از مرگ زمین
و زمین کفن می بافد از اشک یخ زده ی آسمان
و من دردناک ترین آه هستی می شوم
و تو از قسمتی می خوانی که تنهایی است
و یلدا شب تنهایی دخترانی است که می ترسند
و تنهایی را می پوشانند در پس بلندترین لبخندهای مخفیانه
و یلدا دنیایی از تنهایی های تاریک و ترسناک را تاب می آورد
و تو باز از قسمتی می گویی که تنهایی است
و من آشفته تر از آن هستم که بترسم از تنهایی
...
...
+ نوشته شده در شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۱ ساعت 4:55 PM توسط born