روزی بود که اول­بار به سمت آینه کشیده شدم

روزی بود که در نگاهم به دنبال درخششی شور می­گشتم

روزی که زن شدم

روزی بود که پوستم حجم برف را ذوب می­کرد

روزی بود که در هوای زنانه عطرم را می­پراکندم

روزی که زن شدم

روزی بود که قلبم تندتر از نفسهایم می­زد

روزی بود که آسمان، سایه­ام را کشیده­تر از قدم نشان می­داد

روزی که زن شدم شب بود و سرد

روزی که سنگ صبور بودم و صیقل خوردم

روزی که زن شدم خبری از تو نبود

صدای مردانگی، سکوت بود و نگاهش سکون

من زن شدم اما نه به لای تو در لای من

من زن شدم قبل از تو،

بکارتم به تو نرسید هرگز

من روزی زن شدم

اما نه به حکم مردانگی تو

من زن شدم

بی درد و خون

من روزی زن شد­م که هنوز نیامده و در راه است

من زن شدم

اما نه با تو

و نه بی تو

دلم نه برای تو تنگ می­شود و نه برای هزاران خاطره­ی شکل نگرفته

تو را نمی­شناسم

چشم به راهت نیستم

فقط این پاکت­های خالی گاه و بیگاه

مرا بس

چه فرقی می­کند از طرف چه کسی باشد؟

نامه­رسان به من لبخند می­زند و همین مرا بس

من سخت­تر از آن بودم که به دست کَسی بیافتم

و امروز همه­ی این سختی دربرابرم تیزی کشیده

من در میان میدان نبرد دست و پنجه نرم می­کنم با خودم.