یک ماهی می شود کرکره ی کارگاه را کشیده ام پایین، دانشگاه را پیچانده ام، کلاس های جهاد و پیشنهاد شگفت انگیزش برای کار مشارکتی را نشنیده گرفته ام، گالری گردی و اخبار هنری جهان را فراموش کرده ام، گزینش پیام نور و علمی کاربردی را هم برای تدریس با حق الزحمه ی مضحک کنار گذاشته ام..در عوض لاک های قرمزم را ردیف میکنم و هر روز با یکی سرگرم میشوم..قرمز اناری، قرمز تیره، آلبالویی، زرشکی،...قرمز گوجه ای کمی سفت شده..با استون هم راه نمیافتد..فردا یکی دیگه میخرم..مثل همین که اگر پیدا کنم معجزه ای است در امور کمپانی های عظیم محصولات آرایشی..نمیدانم چرا از هر رنگ لاک فقط یک مدت کوتاه تولید میکنند..انگار یک پاتیل رنگ درست میکنند و داخل هر چند تا شیشه که میشود پر میکنند و تمام..دیگر آن رنگ را نمیتوانی پیدا کنی..همیشه چند درجه تیره تر یا روشن تر میشود..یعنی نمیفهمند رنگ ناخن چقدر اهمیت دارد؟آن هم قرمز؟

قرمز..رنگ مورد علاقه ی ناخن هایم..مامان همیشه میگه قرمز بزن،خیلی به دستات میاد،چیه این لاک های بیس کم رنگ؟دست هات رو مثل پیرزن ها میکنه؟و من همون لحظه دلم میخواد همه ی پیرزن های دنیا رو بقل کنم و فشارشون بدم..

 

 

 

 

 

ps:پاییز همیشه حال به هم زن بود..امسال هم که دیگه فاجعه ای میشه برای خودش..بیصبرانه منتظر اولین دونه ها ی برفم..به امید برف این روزهارو میگذرونم و البته کوچولویی که همه میگن قراره شبیه من باشه:بور و سفید و تپل و من فکر میکنم لجبازیش به من نره..