نبض

روزی که توی محضر صفحه دوم شناسنامه ام پر شد تا هفته ها منگ بودم و هر از گاهی که فرصت میشد یواشکی سراغ شناسنامه ام میرفتم و مبهوت حروف (م- ح - م- د) میشدم بعد حس خوشبختی توام با هراس نداشتن و ترس از دست دادن آرام از توی دلم می جوشید و از چشمانم میگذشت و به گونه هایم می رسید. بعدها حضور محمد آنقدر پر رنگ شد که جای هر ترس و هراسی را گرفت.

حالا دارم به امیرفربد فکر میکنم که قرار است بعد از اسم محمد قشنگترین اسم دنیا باشد برایم. صفحه دوم شناسنامه ام را نگاه میکنم، حس میکنم این روزها حتی شناسنامه ام هم برای بغل کشیدن نام امیرفربد بی تاب است...

نوشته شده در جمعه ۱۳۹۴/۰۵/۱۶ساعت 1:59 توسط محبوبه| |

Design By : Mihantheme