بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بی خوابی

دارم دست و پا می زنم توی خوابی که خواب من نیست .قرار شد که من با دخترم با تو کاری نداشته باشیم . اما من میان لبخندهایی غریبه محصور می شوم . کسانی که دوستانت هستند و انگار خوب من را می شناسند اما من با آنها غریبه ام .من را سوار ماشین قرمزت می کنی یا خودم سوار می شوم با تردید و شوکه هستم از همه اتفاقها . که کوه به کوه نمی رسد ، آدم به آدم می رسد .می خواهم بگویم شوهرم ... می خواهم بگویم دخترم ... زبانم بند آمده . چیزی درونم قل می خورد . می رسیم جایی که همه من را می شناسند . تو امتحان داری تا ساعت سه. موهایت بلند و آشفته است . نمی دانم خواب سالهایی بعد است یا الان . وقتی می روی امتحان بدهی بقیه می ریزند سرم . تاسف می خورند . من را مقصر می دانند . و من مانده ام مقصر چه کاری ؟ من چه کار کرده ام که دیگران من را اینطور قضاوت می کنند ؟ باز هم می آیم بگویم تو من را رها کردی ، زبانم کش می آید . بغض می کنم و یکی تعریف می کند که پدرت خیلی وقت است توی کما رفته و تو این همه آشفته ای . و من هی فکر می کنم و توی ذهنم فلاش بک می زنم و گذشته ها مثل آوار روی سرم خراب می شود . می خواهم فرار کنم و بروم . می خواهم نباشم . تو که راضی بودی از نبودنم ، تو که خودت خواسته بودی ... باید بروم . و من توی دلم برای روزهای رفته بر تو غصه می خورم . دیروز تولدت بود و من به یاد تولدت افتادم ، آنهم اتفاقی . تولد تو و پدرم در یک روز است . همین . استخقاق این همه درد نبودم در خوابی که با صدای پدرم بیدار شدم.

سمفونی تولد

سورملینایی قرار است بدنیا بیاید ، قد بلند با موهایی مشکی لخت یا کمی مجعد . سورملینایی که قرار است عاشق آیدین شود . آیدینی که موهای لختش روی چشمهایش ریخته و بوی چوب می دهد . سورملینایی عاشق که لبهایش را جمع می کند می گوید آلبالو و از پنجره کوچک برای آیدین روزنامه می اندازد و دستهایش عاشق موهای آیدین است و ...



پ ن :اگر دوست دارید یکی از کیفهای دست دوز بدون امضا را داشته باشید یا برای عید هدیه بدهید به اینجا بروید و راحت و آنلاین آن را خریداری کنید . در ضمن به دوستانی که بالای ده هزار تومان خرید کنند ، یک هدیه کوچک از طرف دست دوز هدیه داده می شود .



دخترانه

اینکه بفهمی تا چند وقت دیگر ، دست یک دختر فسقلی را می گیری ، باهاش تاتی تاتی می کنی ، به کارهایش توجه می کنی ، لوسش می کنی ، نازش را می خری و خیلی کارهای دخترانه دیگر ، دلت غنج می رود و به یاد همه لباسهای کوچک دخترانه می افتی و توی دلت ذوق می کنی . می تواند آخر سال خوبی باشد وقتی همه اینها با هوای بهاری و انتهای اسفند وارد ریه هایت می شود و سرخوش از آفتاب تمیز به زندگی ادامه می دهی .

بوی عید

توی خانه پدری آنقدر وسایل و چیزهایی که از قدیم نگه داشتم و داشتیم که همه وقتمان می رود پی دیدن آنها با مامانم و یادی از ایام قدیم و بعضی هایشان را نگه می دارم ، بعضی هاشان که نوشته های قدیمی بود برای روزهایی دور، پاره شدند و رفتند پی کارشان . دور ریختن وسایل کهنه و نخواستنشان و آمدن چیزهای نو . رنگ نو ، سبز . سبز . سبز .انگار اسفند وقت کم می آوری . هی می دوی و هی تند تند عیدی درست می کنی برای کسانی که یکسال و شاید سالها بهشان زحمت داده ای .شاید دیگر آنقدر شکمت بیاید جلو که نتوانی کاری با دستهایت انجام دهی . شاید زمانی صدای بچه ای بپیچد و وقت نکنی دستی به کاغذ ببری و نقشی بکشی . این روزها همه اش کارهایی می کنم که شاید بعدا نتوانم .لباسهایی که فکر می کنی دیگر اندازه ات نمی شود ، می گذاری برود . و جایشان لباس های گَل گشاد می آیند .
و سرم گرم می شود به چرمهای رنگی و کیف ها و نخها . کودکم از حالا بداند دستهای مادرش ، همیشه مشغول است .
 

حالم خوب است و آنقدر کار هست برای روزهای پایان سال که چیزی برای نوشتن ندارم .