طرح از آرنولف راینرصحنه: پیشخوان یک قهوه فروشی. متصدی  بار  و یک روزنامه فروش پیر.
متصدی بار روی پیشخوان تکیه داده است. پیرمرد ایستاده و چای می نوشد. [سکوت]
مرد: چند دقیقه پیش سرت شلوغ بود.
متصدی بار: آره.
مرد : نزدیکی های ساعت ده بود.
متصدی بار : آره؟ ساعت ده بود؟
مرد : نزدیک ده [مکث] نزدیکی های ده از اینجا رد می شدم.
متصدی بار : راست میگی؟
مرد: دیدم سرت گرم چیز فروختنه. [مکث]
متصدی بار : آره. . . اینجا ساعت ده که می شه خوب می چرخه.
مرد: آره دیدم [مکث] آره من آخریشو ساعت ده بود که فروختم . . . ساعت یک ربع مونده به ده.
متصدی بار: ببینم آخریشو فروختی؟
مرد: آره. آخرین روزنامه ایوینینگ نیوز بود. بیست دقیقه به ده داشتیم که فروختمش.[مکث]
متصدی بار: گفتی ایوینینگ نیوزه؟
مرد : آره [مکث] گاهی وقتا استار  دست آخر فروش می ره.
متصدی بار: آها.
مرد: یا اون یکی . . . اسمش نوک زبونمه ها . . .
متصدی بار: استاندارد؟
مرد: آها آره [مکث] امشب دست آخر ایوینینگ نیوز مونده بود. [مکث]
متصدی بار : بعد هم اون فروش رفت.
مرد: آره [مکث] مث برق.
متصدی بار: دیگه چیزی نموند که؟ هان؟
مرد : نه دیگه. وقتی اونو فروختم که دیگه نه [مکث]
متصدی بار : بعدشم راهتو کشیدی اومدی از ایجا رد شدی نه؟
مرد: آره. بعدش وقتی بساطمو جمع کردم راه افتادم اومدم. از این جا هم رد شدم.
متصدی بار : اینجا نموندی که ها؟
مرد: کی؟
متصدی بار: می گم یعنی اینجا که نموندی یه فنجون چای بخوری؟
مرد: چی؟ نزدیک ساعت ده؟
متصدی بار: آره.
مرد : نه. داشتم می رفتم به طرف ویکتوریا.
متصدی بار : فکر می کردم ندیدمت
مرد: مجبور بودم برم به ویکتوریا. [مکث]
متصدی بار : آره. نزدیکیهای ده اینجا خوب می چرخه [مکث]
مرد: می رفتم ببینم می تونم جورج و پیدا کنم...؟
متصدی بار: کی؟
مرد: جورج. [مکث]
متصدی بار: جورج چی چی؟
مرد: جورج . . . نوک زبونمه ها.
متصدی بار: خب. [مکث] گیرش آوردی؟
مرد: نه. نه . نتونستم گیرش بیارم. یعنی جاشو نتونستم پیدا کنم.
متصدی بار: دیگه خیلی وقته آفتابی نمی شه. مگه نه؟
مرد: دفعه آخری که دیدیش کی بود؟
متصدی بار: دیگه سالهاست که ندیدمش.
مرد: منم همینطور. [مکث]
متصدی بار: نقرس داشت.
مرد: نقرس؟
متصدی بار: آره
مرد: بابا اون کجا نقرس داشت؟
متصدی بار: درد که خیلی می کشید. [مکث]
مرد: وقتی با من آشنا بود که از این خبرا نبود. [مکث]
متصدی بار: گمونم از این محل رفته باشه [مکث]
مرد: آره امشب ایوینینگ نیوز دست آخر رفت.
متصدی بار: همیشه این آخری نیست که؟ هان؟
مرد: آره. یعنی گاهی وقتها ایوینینگ نیوز آخریه. گاهی وقتها هم یکی از اون دوتاست. نمیشه از پیش گفت. البته وقتی آخری تو دست آدم می مونه می شه گفت آخری کدومه.
متصدی بار: آره [مکث]
مرد: آره. آره گمونم از این محل رفته باشه.
(پایان)

 هارولد پینتر
برگردان : احمد گلشیری
مجله ی تماشا
 ۱۳۵۳

نقد نمایشنامه ی « دست آخر رفت »
هارولد پینتر به یقین از جالبترین و با نفوذترین نمایشنامه نویسان جوان انگلیس است و شهرتش بیش از هر چیز مدیون (دیالوگ) نویسی اوست که در این نمایشنامه به خوبی شکل گرفته است. به قول خودش « نمایشنامه های کاملی که هر کدام چهار دقیقه به طول می انجامند » ویژگی این نوع گفتگو رئالیسم غریب آن است. همین که گوش های شما با با واژه های پینتر آشنا می شود، در زندگی واقعی گفتگوهایی را می شنوید که گویی به دقت یادداشت شده اند. با همان مکث ها و تکرارها و مهملات پوچ زندگی.
با این همه پینتر صرفا ضبط صوت نیست. بل هنرمندی بسیار موشکاف که گاهی مورد حمله واقع می شود که در نویسندگی تنها به یک شیوه دلبسته است. گفتگوی پینتری بارها تکرار شده است. و این تقلید کار مشکلی نیست. اما دو نکته دست نوشته و رنگ و بو و لحن نوشته های پینتر را از کاریکاتورهای آن متمایز می کند. یکی لطافت در ریتم های آن و دیگری مکث ها و سکوت های به موقع و به جای آن است که نظیر ندارد. گفتگوی دو فروشنده ی دوره گرد که در آخر شب به تصویر کشیده شده است گویای بی فایده و بی مغز بودن دیالوگ هاست. وقتی که دیگر رمقی برای گفتگو باقی نماند است پس حرف مهمی هم در این میان زده نمی شود و حرف های روزمره منتها خیلی (خسته) تکرار و تکرار می شوند و هر کس سرش در کار خویش است. متصدی بار پول های کاسبی اش را میشمارد و در عین حال پاسخ هایی کوتاه و مختصر و مفید می دهد و حتی شاید هم دیالوگ طرف مقابل را نشنیده باشد ولی جوابی سرسری به آن داده است. فضایی بسیار خسته و پر از حس پایان که به طرز شاعرانه ای و با موشکافی دقیق پینتر به تصویر کشیده شده، چنانچه با خواندن این متن به یک سری دیالوگ ها بر می خوریم که (سکوت) را قطع کرده اند و نه مکث و سکوتهایی میان دیالوگ ها! این تفسیری است از ویرچینیا وولف در خصوص آثار بکت و ابسورد :« نمایشنامه های ابسورد تلاش بی وقفه ی دیالوگ ها برای شکستن سکوت است »،  که سخنی به واقع پر مغز است.

احمد گلشیری