بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

نوروز 89

انگار همه چیز بین قبل از عید و بعد از عید تقسیم می شود . تسویه بدهکاری و طلبکاری . اما هیچ کس فکر نمی کند که توی این یکسال چند بار دل کسی را شکسته ، اشک کسی را درآورده یا اینکه چند تا جواب سلام و اس ام اس و تلفن به کسی بدهکاره . فکر نمی کند که باید ... 

لحظه سال تحویل چشمانم را می بندم و تمام خاطرات بد این یکسال را پاک می کنم .برای دوستانم آرزوی بهترین ها می کنم. 

بین کتابهای جدیدم نوک پا قدم می گذارم ، اتاقم بهم ریخته عید است ، قشنگترین لحظه ها همین لحظات انتهای سال است که تندتر از همیشه می گذرد . تخم مرغ عید رنگ می کنم و لبخند می زنم به بید مجنون پنجره ه ام که خیلی وقت است لباس عید پوشیده است .

دیروز که روبه روی استادان و بچه ها ایستادم که حرف بزنم در مورد پایان نامه ام ، این چهار سال چه سخت و خوب سریع از جلوی چشمانم گذشت . و من بعد از شنیدن نمره ام مثل پرنده ای که آزاد کرده بودم رها و سبک بودم .

روز دفاعیه پایان نامه من 24 اسفند 88 در دانشگاه سوره برگزار می گردد.

دلم نمی خواهد مثل پیر دخترهایی باشم که در دوران جوانی شان عاشق شده اند و به خاطر وفاداری دیگر عاشق نشده اند ، خوش نگذرانده اند و همه اش غصه خورده اند حتی با کسی نخوابیده اند ، اما این طور که می گذرد انگار نمی توانم عاشق بشوم . نمی توانم .

بعد از آزمایشگاه و آن رادیولوژی سریع و عجیب و غریب ، شنیدن شما خوب است . توی این هوای کاملا ً بهاری جای دوستان عزیزم خالی است . کنار استخر خالی خانه نوساز دایی ام می ایستم و می گویم دوستتان دارم و شما بی خیال همه جا ، در اتوبان بابایی سکوت می کنید و انگار که می دانید خیال واهی است دوست داشتن شما .تا ابد امکان ندارد اما من هیچ چیز را غیر ممکن نمی دانم.

داری می روی ، ابرها را می بینی و هی بالاتر می روی و دورتر می شوی . دور و دورتر . کجای جهانی ؟ دلم برایت تنگ و تنگ تر می شود . تو می روی .و معلوم نیست که کی باز می گردی .

روزگار

اینکه روز پایان نامه ام بعد هزاران بار تغییر باز هم تغییر کرد ، اینکه کارهایم هنوز تمام نشده و باید سرکار بروم خسته و کلافه ام کرده ، دیشب از سردرد گریه ام گرفته بود ، نمی دانم چرا نمی توانم بر خودم مسلط شوم ، من سختتر از اینها را گذرانده ام و الان نمی دانم چه مرگم شده .چیزی که هست بیست و چهار اسفند بالاخره دفاعیه پایان نامه ام توی گروه صنایع دستی برگزار می شود . با همه خوبیها و بدیهایش . مثل امروز که هشت مارس و روز زن هست و هیچکس اهمیتی نمی دهد . همه اینها می گذرد .

دوباره کار ، دوباره خستگی و روزمرگی و خاطرات فرسایشی.

صبح دیگری در راه است

شاید به اندازه این چهار سال که چه زود و سریع گذشت، تا روز ژوژمان راه باشد ، من همچنان در زیرزمین خانه ایمان در حال بافتن رشته های نخ به هم هستم و در سرم با تو زندگی می کنم . رویای زیستن با تو هنوز با من است .  

شمارش معکوس تمام شد اما روزش دوباره تغییر کرد و نمی دانم خوشحال باشم یا نه . هفته آینده . شاید هفده اسفند یا نوزده اسفند روز قضاوت باشد .  

خوشحالی من بیشتر به خاطر چاپ کتاب ذوب شده آقای معروفی عزیز است که پشت ویترین انتشارات نیک را پر کرده بود و حالا یکیش را دارم .

شمارش معکوس آغاز می شود تا ده اسفند که روز ژوژمان پایان نامه ام است .