نمی‌دانم باران چیست
اندوه آب‌های سیاه را ندیده‌ام که به دریا می‌ریزند
عطر شبانه‌ی ماه را نشنیده‌ام
که یانیس ریتسوس
در آتش شعرهایش می‌بویید
و زخم شانه‌ی بایرون
که شعله کشان
از کرانه‌ی استانبول می‌گذشت
نمی‌دانم سیبری تا کجاست
سوراخ تلخ سر انگشت فرانکو را ندیده‌ام
که در قطرات خون لورکا می‌سوخت
بره‌ی عیسا را اما دیده‌ام
که از دهان تو شیر می‌نوشید
برق ستاره‌ی ترس خورده را که از تب و تابت فرو می‌پاشید
لبخندت را دیده‌ام
که مرا متولد می‌کند
بر کرانه‌ی بادها از من
مجسمه‌ای از شن می‌سازد
و به آب‌ها فرمان پراکندن می‌دهد

ای شکوفه‌ی خاموش
در برف آخر اسفند
در پیراهن نازکت گرمم کن