بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

بگو کجاست ؟

برایم جالب است وقتی تکه های پازل این روزهایم را بهم می چسبانم و هیچ نتیجه ای نمی گیرم که دارم پشت سرهم بد می آورم و عین خیالمم نیست !  

شنبه :خسته می شوم از کار کردن . از کار کردن با جماعتی عجیب . از مدیر عاملی که به هیچ وجه درکش نمی کنم . لزومی نیست اما دیگر نمی توانم ادامه بدهم . ادامه بدهم به این همه دوز و کلک و دورویی و تزویر . 

 یکشنبه : کیف پولم را در دانشگاه گم می کنم ، گواهینامه ، کارت دانشجویی و عابر بانکم و ... به چشم بر هم زدنی نیست می شود . می خندم و عبور می کنم . حالا که گم شده چکار می توانم بکنم ؟ به ناامنی فکر نمی کنم . به امنیتم فکر نمی کنم . به بی خیالی خودم سیخونک می زنم .  

دوشنبه : منتظرم . منتظر کسی که تلفن بزند اما نمی زند. شاید تا آخر عمر هم نزند و من حسرتش را بگور ببرم . 

 سه شنبه : سر کار می روم اما شخص جدیدی را  جایم آورده اند و من مثل مهمانها بیخودی تا آخر ساعت کاری می مانم و حتی کار را به تازه وارد توضیح می دهم و می خندم و به این فکر نمی کنم که دو ماه حقوق نگرفته ام .نمی دانم به چه چیز فکر می کنم که اینهمه حالم خوب است . 

چهارشنبه :ادبیات نمایشی یا پژوهش در هنر ؟ کلاس داستان نویسی یا جواهر سازی ؟ 

 پنج شنبه : تسویه حساب بماند برای شنبه .  

بگو کجاست آن امیدی که در ته مایه من وجود دارد و خودم نمی بینم . بگو کلید برق کجای اتاق تاریک است ؟ بگو کجای آینده من روشن است که باز هم به همه اتفاقات می خندیدم و نگذاشتم که کم بیاورم . کجاست آن نیرویی که  اشکهای شبانه ام  را به خنده های روزانه تبدیل می کند ؟ بگو کجاست ؟