بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

از همه جا

چقدر روزها زود می گذرد ، تقریبا آشنایی ما دارد می رود توی یکسال. و امروز رفتیم مستر دیزی و آبگوشت زدیم . یکهو همه چیز جور می شود برای ظهرهایی که با هم باشیم آن هم وسط هفته .  بهم خوش گذشت ، انگار یک جورایی دوباره انرژی می گیرم برای کارهای خودم ، انتخاب مبل و رنگ و چه می دانم وسایل زندگی. یواشکی مامانم می روم ایکیا و خنزل پنزل می خرم برای خانه ام .

هنوز وقت برای کتاب خواندن و چرخیدن در کتابخانه ملی دارم ، می ترسم بعدش نتوانم . برای همین از همه فرصتهایم استفاده می کنم ، فعلا گیر داده ام به دور دنیا با نمایشنامه های نشر نی تا بعد چه پیش آید . البته امروز یکسری لیست کتاب های منبع برای کنکور ادبیات نمایشی بدستم دادند ، آخر نمی دانم من بازیگری قبول شده ام که به چه درد زندگیم بخورد حالا بعد از مدتها آرزوی دبیرستانم را یادآوریم می کند .

آن پینوکیوی بازخوانی شده استاد چرمشیر هم عجب عجیب بود ، خندیدنهایش ، راه رفتنش و آن همه حرکات که از ابتدا من را یاد روز ابتدای آفرینش انداخت و به همین ترتیب که همه در دهان نهنگ گیر افتاده ایم .و چقدر حیرت داشتم آن شب و به هر کلام که فکر می کردم چقدر راست و واقعی بود .