بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هستم اگر می‌روم، گر نروم نیستم

می‌خواهم اینجا بنویسم که نوشتن برای من مثل نفس کشیدن هر لحظه و هر زمان جاری است. داستان می‌نویسم. و کمتر می‌خوانم. شاید یک دوره باز در کلاسهای استاد سال پیش شرکت کردم و همین از همین جالا بهم انگیزه داد برای نوشتن‌های بیشتر و ساختن دنیاهای جدیدتر. شاید این باشد توشه‌ی تابستانم. باز ببینم جه پیش می‌آید. حال روحیم هی بالا و پایین می ‌شود اما تصمیم دیگر و خیلی مهمی گرفته‌ام از دوهفته‌ی پیش که دارم برایش تلاش می‌کنم. باید خیلی کارکنم. و حسابی بخوانم. چیزی تازه اما خوب و دلپذیر. از رها و باران تنها خواننده‌های اینجا و شاید کسان دیگر برای صبوریشان ممنونم. مرسی که ایمجا را همچنان می خوانید.