بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

هی می خواهم که به روی خودم نیاورم ، نمی شود ، تمام عصرها از حمام که می آیم روی تخت دراز می کشم و اشتیلر را باز می کنم یک ساعتی که بخوانم ، قطره هایی که روی تنم سر می خورد ، خشک شده اند ، لباس می پوشم ، و باز توی جملات غرق می شوم ، یادم می رود کجای کتاب بودم ، دوباره برمی گردم و از ابتدای صفحه می خوانم و این بار می گویم اجازه نده که افکارت ، کتاب را خراب کنند و می افتم توی ماجرای یولیکا و اشتیلر گم و گور شده ، کاش می توانستم گم شوم .خورشید در خانه تو طلوع می کند و در خانه من ، غروب . چتربازان در امتداد غروب پیدا هستند وقتی از کوه پریده اند ، مثل پرنده هایی با بالهایی بزرگ می مانند از دور . پرنده های افسانه ای.

کاش ازت می پرسیدم ، وقتی محکم بغلم کرده بودی و صدای نفس هایت را می شنیدم و بوی پیرهنت را نفس می کشیدم ، ازت می پرسیدم که دوستم داری؟ و از خواب نمی پریدم .

اشتیلر

را نمی توانم زمین بگذارم ، چیزی در درونش من را می کشاند تا نصف کتاب پیش بروم و همین طور بخوانم و لذت ببرم .   

فرمان ششم

برایم حرف بزن ، برایم بخند ، برایم شعر بخوان ، برایم آواز بخوان ، من محتاج صدای تو ام ، بهم بگو دوستم داری ، دوستم داشته باش ، برایم حرف بزن ، برایم شعر بخوان ، نوازشم کن ، برایم بخند ، حرف بزن ، بخند ، باش ، باش ، باش ...

خواب ببین ، خوابی خیر ، خوابی که تا همیشه بخندیم ، خوابی که هیچ جا غصه نباشد ، خوابی که تا همیشه خوشبخت باشیم ،

حالم از این زندگی بهم می خورد ، دلم می خواهد فقط گریه کنم ، اما اشک هایم هم تمام شده و هیچ حوصله اطرافیانم را ندارم . آدمهایی که از صبح سعی می کنم برایشان بهترین باشم ولی آنها هیچ وقت قدر نمی دانند . تف به این زندگی .

فرمان ششم

روی نوک دو تا پا ایستاده ، دستهایش را حلقه کرده ، صورت همدیگر را نمی بینند ، تنگ در آغوش هم ، بوی یکدیگر را گرفته اند ، 

قشنگتر از این لحظه هم مگر هست ، آلیس ؟

نمی دانم وقتی من چراغ را خاموش می کنم و توی رختخوابم دراز می کشم ،پتو را تا روی شانه هایم می کشم ، به تاریکی عادت می کنم ،شروع می کنم به فکر کردن ، فکر هایی که مثل ابرهای ولگرد پراکنده و آزادند ، تو را مجسم می کنم که چکار می کنی ، یا وقت هایی که شادم یا حتی جمعه وقتی محکم روی کاشی های استخر خوردم زمین ، آن لحظه ها کجای قصه من بودی ؟ هیچ تصوری از این ندارم که هم زمان به هم فکر کنیم ، نشده ، نمی دانم ، شاید بشود ، توی خوابهای هم سرک می کشیدیم یا چه می دانم توی فکرهای هم . 

با نازی از تو می گویم ، با هم حرف می زنیم ، از شادی بعد از گرفتن کتاب و نامه ای پست شده در غربت، و تنهایی که هیچ کس متوجه آن نیست ،  

من شاید اولین باشم برای تو و تو اولین برای من .

لبِ نوشش 

لبِ نوشش 

لبِ نوش