بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

آیا همه زنها برای رنج بردن متولد شده اند ؟ زن بلند بلند گریه می کند و هزار سوال و در خواست دارد . با تمام قدرت زندگی را بر پایه عشق آغاز می کند در راه دوری از خانواده و حبس شدن در خانه . آیا تمام مردان روی زمین برای حبس کردن زنده اند ؟ همانها که احساس می کنند قولشان مردانه است آیا فراموش کرده اند قولی را که داده اند ؟ زن می گوید : پنج دقیقه طول کشید که امضا کردم و حالا به خاطر این پنج دقیقه پنج سال است که می دوم . آیا عدالت همین اشکهای این چشمهاست که زمانی به قول مردی آری گفته است ؟ دردناکتر زنی است که پنجاه و پنج سال با مردی زندگی کرده به دادگاه برای طلاق احضار شده است . چرا حق طلاق با مردان این چنینی است ؟ پس قانون کجاست ؟ در کجای عشق نوشته شده حالا که زشت و ناتوان شدی حالا که بیمار و فرسوده شدی برو دنبال زندگی خودت ؟ موهایش سفید شده . و این پاداش همه سالهای جوانی و شادابی اوست . چرا قانون حق به مردی می دهد که بعد از سالها می تواند زندگی را رها کند ؟ قانون طرفدار زور و قدرت است یا انسانیت ؟ دلم فسرده می شود از این درد و رنج و پشیمان می شوم از وارد کردن هر روح نامردی بدرونم و منصرف می شوم . چون نخوردن سیب بهتر از خوردن سیب کرم خورده است . دلم نمی خواهد سالها بعد بنویسم این مرد با روح من بازی کرد . و روح من زخمی برداشته که هیچ وقت خوب نمی شود .

از خندیدن منع می شوم / و از گریستن باز می مانم ؛ و جویده می شوم همچون خفتگان در زیر آوار / جویده می شوم از فکر ؛ فکر ؛ فکر / چرا کسی جسدم را نمی یابد ؟ من اینجا هستم ؛ همین جا / در زیر هزاران نقاب و چهره و حرف مدفون شده ام / چرا کسی صدایم را نمی شود ؟ دیگر خسته شدم از ناله ؛ فریاد و / سکوت می کنم / سکوت می شوم / : نجات دهنده در گور خفته است : بوی تعفن می دهم . پس مرده ام / و به آرزوی خود می رسم / آرامشی ابدی در دو متر مربع از خاک زمین / و فراموش می شوم همچون دیگرانی که فراموش شدند / ( سالگرد مرگ فروغ )

صبح بیدار می شی . چشمهاتو باز می کنی می بینی اصلا خواب نبودی . و کیف می کنی توی دل شب نفس کشیدی و نخوابیدی . و دلت نمی خواد صبح بشه و با صبح بخیر دیگه خیالت راحت می شه که خوابت برده . چه کیفی داره لب دریا طلوع رو ببینی و لای موهات باد بپیچه . چه کیفی داره بدونی امشب مامان و بابا بر می گردند و تو می تونی توی بغلشون بپری و خودت رو مثل بچگیهات لوس کنی . و بهشون بگی دلت براشون یه ذره شده بود . ستاره ها می آن .ماه می ره . همه چیز واضحه . و تو اصلا خوابت نبرده . و همه لحظه های شب رو بالاخره سر کشیدی . بالاخره برای یه بار هم که شده ثانیه های شب رو پاییدی و نذاشتی از دستت در برند . موهای طلایی خورشید روی صورتت می تابه . قلقلکت می ده و بهترین شب عمرت توی دلت مثل یه قاب عکس می مونه .

یگانگی

در ابتدا / هیچ نبود / و سکوت بود / و بی کرانگی / سپس / نور بود ! صوت بود ! و دیگر هیچ .... آن گاه حرکت بود / و زمان / و کرانه های بی شمار .... کلمه / تو / و من بودیم . در باغستانی بی کران / از آن ما . و ما / زیبا بود ! و ما از ؛ آن ؛ خدا بود . و خدا / همه جا / با ما بود ! و ما / عشق بود ! و عشق همانا / خود / خدا بود ! و عشق اما / کلمه بود ! و کلمه / معنای عشق بود ! و من / از آن تو بودم / و تو / از آن من بودی ! و ما / از آن خدا / در خدا / و خود / خدا بود ! پس روزی دگر / خدا / مرا با کلمه لمس کرد / و نامیده شدم ! خدا / تو را با کلمه لمس کرد / و نامیده شدی ! و آن روز / خدا / هر چیز را / در هر جا / با کلمه لمس کرد / و همه چیز را نامی پدید آمد ! و کلمه / آن روزها / مقدس بود ! و کلمه / در خدا بود / و کلمه / خود / خدا بود ! و او / پیدا بود / و او / خدا بود ! و خدا / از آن ما بود .... گامهای ما / خود / گامهای او / نفس ما / خود / نفس او / و کلام ما / خود / کلام او بود .....و همه چیز چه زیبا بود ! آن گاه / این او بود / که گفت / که شنید / و نگریست : ـ ؛ باغستان شما راست ؛ جز آنجا / مابقی / همه شما راست .... و گامهای خدا / نفس خدا / کلام خدا / دیگر در ما نبود .... پس ما را خواهشی در دل بود .... آن گاه / این جا بود ـ آن جا نیز شد .... آن جا اما / چه بود ؟ تنها خدا می دانست ! و من نیز / خواستم / پس دانستم .... و تو نیز ... ـ این گونه / همه دانستیم .... و خدا / دیگر خدا بود ! من / این جا بودم ! و تو / آنجا ... و ما نیز / نزد خدا شد ! و معنای کلمه / پس پشت خدا / پنهان شد ! گویی کلمه / بی معنا شد . محمود حاج جعفری .

ما نبودیم،عشق ما در ما حضورمان داد.جدیداً بدون امضا بهم زنگ نمی زنه.حتی وقتی که می گه شب بهت زنگ می زنم باز هم زنگ نمی زنه.اون خیلی خسته است.مسئولیت هاش زیاد شده.درکش می کنم ولی نمی دونم چه جوری می تونم بهش کمک کنم چون هیچ چی نمی گه.می دونم به زودی همه چی دوباره رو به راه میشه.اینجا هم برای این نوشتم تا بدون امضا بدونه دوستش دارم و دوست دارم بهش کمک کنم تا اینقدر خسته نباشه.

           مریم

بعضی وقتها از بعضی چیزها محروم می شی و تازه قدر اون چیز رو می فهمی . این چند وقت چقدر دلم می خواست می تونستم بنویسم و به نوشتن به شیوه گذشته ها برگشته بودم . هر دو خوبند و باید قدرشو دونست . فکر می کنم چند روز که بگذره همه فراموش کنند که اینجا مدتی خراب بود و همه یه جورایی دلتنگ بودند برای نوشته ها و دیدن صفحه های رنگی دیجیتالی که توش پر از نوشته های خوب و دوست داشتنیه . این همه روز اتفاقهای زیادی افتاد . من فکر می کردم حالا نوشته هامو از دست دادم اما ناتاناییل می گفت اونها هنوز وجود دارند و واقعا راست می گفت . من دیگه دارم با نوشتن نفس می کشم و جدایی ناپذیر شده . حتی گاهی ترجیح می دم بنویسم تا حرف بزنم و شاید زیاد هم خوب نباشه اما به هر حال تجربه ای بود . اینکه بدونیم نمی تونیم مالک مطلق همه چیزهایی باشیم که فکر می کنیم از آن خودمونه . و به این برسیم از چیزهایی که داریم فعلا خوب استفاده کنیم و لذت ببریم . زیادی شعار دادم ولی می تونم بفهمم که خودم دارم در همین حین تجربه می کنم و بهش رسیدم . این آسمون که هر تیکه اش شده مال یه نفر پر شده از ستاره های درخشانی که هیچ وقت غروب ندارند . پس به آسمون و ستاره هاش سلام می کنم . سلام .