بدون امضاء
بدون امضاء

بدون امضاء

خوب من

دلم می خواست خواب تو را می دیدم ، مثل همه روزها که از خواب بیدار می شوم و انگار که هزار تا خواب دیده باشم و تو توی همه خوابهایم باشی و من باز هم یادم نیاید که چه بود ، فقط شیرینی خوابش با من باشد تا شب .اما این بار خواب روز آخر تابستان را دیدم که جایش را با زمستان عوض کرده بود و روی رف پنجره ام لایه ای ضخیم از برف نشسته بود و من از خوشحالی توی خواب دلم می خواست جیغ بکشم و دنبال پالتوی بنفشی که عید خریدم میگشتم . دلم می خواست بزنم بیرون و توی آن همه برف غلت بزنم ، تو باشی و با هم قدم بزنیم و دستهای سردم را بگیری و ... 

تو باشی همیشه و من همیشه شکر سرخ تو باشم.

یادگاری

دیالوگی هست توی فرمان هشتم کیشلوفسکی که زن به مرد می گوید : 

عشق توی قلب آدمهاست نه لای پای اونها .  

بیست و هفت شهریور هشتاد و دو روزی است که به طور جدی توی این وبلاگ شروع به نوشتن کردم و اینجا مثل دفترچه ای مخفی است که هر لحظه از این هفت سال را که بخواهم باز می کنم و می خوانم . 

و عکسهای قدیمی که دیشب می دیدم این چند سال گذشته را خوب به رخم می کشید .

سنگ صبور من باش

دلم می خواست سکوت شکسته شود ، حالا با هر صدایی ، هر حرفی ، حرفی که تویش درد و غصه باشد یا نباشد ، شادی باشد یا نباشد ، تنها بودم مثل همیشه که حتی بین هزاران نفر تنهایم ، درد تنهایی کم کم دارد من را می کشد ، عجیب نیست ، خودم می فهمم که این چند وقت چقدر بی طاقت شده ام و حوصله هیچ چیزی را ندارم ، فقط دلم می خواهد روی تختم دراز بکشم و کتاب بخوانم تا کمی از فکرهایم دور شوم ، فکرهایی مالیخولیایی که بیمارم می کند مثل دیشب که نمی گذاشت بخوابم ، اینکه چه می شود و چه خواهد شد ، دیوانه ام می کند . اشک رهایم نمی کرد و بوی لاله های عباسی تو سرم پر بود و عشق بازی آنها در شب . دلم تنگ بود خیلی تنگ و هر چه بدبختی بود ریختم توی کلمات و خواستم با تو سهیم شوم و چه کاری است دیگران را در بدبختی خود شریک کردن ، بیچاره تو که باز هم گوش دادی و صبوری کرد و گفتی صبور باش ، تو قویترینی و روزهای خوب در راهند .دلم تو را می خواست ، بوی تو را ، دست هایت ، وجودت ، شانه هایت ، بهت نگفتم می دانم که در عالم تو این ها خنده دار است اما من کوچکم و به همه اینها محتاج . یک شب که با بوسه تو بدنیا آمدم و احساس کردم که خوشبختم و حالا تمام رویاهایم از دستم رفت و بدون بوسه تو مردم . 

دلم عشق بازی می خواست با تو .

جوابی برای اعتراضم ندارند و به من می گویند نشنیده بگیر ، کلا دیگر دانشجوی خانم بر نمیدارند و قرار شده فقط از آقایان محترم انتخاب کنند ، کاری که به هیچ وجه قانونی نیست و هیچ جایی مطرح نشده ... 

حالم بهم می خورد ، ترجیح می دهم توی خانه بیسواد باقی بمانم تا در چنین دانشگاهی با چنین مسئولین باسواد و با شعور و اساتید محترمی ادامه تحصیل بدهم .

my world

دنیای خوابهای دلتنگی و خوابهای دلشوره قبول نشدن و ... تمامی ندارد .

هر روز سایت سه تا دانشگاه مختلف را می بینم ، شاید که خبری شود ، در اوج ناامیدی بسر می برم و خستگی از همه چیز ، از کار و زندگی ، از درجا زدن ، از اینکه سرجایم دارم فرو میروم توی باتلاقی که هست ، 

فقط توی کلاس زبان که می نشینم وارد دنیای دیگری می شوم که انگار دنیای رویاهای من باشد ، دنیای ناشناخته من از چهارم دبستان تا به الان ، زندگی در جایی دیگر که زبانش زبان دیگری باشد ... 

فقط وقتی کتاب می خوانم ، دیگر دلم شور نمی زند ، وارد دنیای دیگری می شوم که دنیای خود من است ، اشتیلر که تمام شد ، نمایشنامه های پینتر دنیای من شدند ...

جناب آقای مسئول

وقتی من وارد دانشگاه شدم به مسایل دینی و مذهبی اعتقاد داشتم و حالا هم که فارغ التحصیل  شده ام فکر نمی کنم که اعتقادات قلبی و دینی من تغییری کرده باشند ، در این سالها و در تمام طول عمر خود از مسایل دینی که شخصی ترین مسایل یک انسان است بسیار سوال شده و هیچ کس حق اعتراض ندارد و در اساسنامه تنظیم شده هنرمندانی متعهد به اسلام و ایران تحویل اجتماع بدهند و سوال من این است ، تمام دانشجویان فارغ التحصیل شما این خصوصیت را دارند ؟  

من در مصاحبه به سوالات در حد و توانایی خودم پاسخ دادم و فکر نمی کنم که کوتاهی از جانب من باشد ،  

حالا اینکه دانشجوی خودتان را زیر سوال می برید ، جریان دیگری است ! 

من اصلا تعجب نکرده ام که این همه از این اداره به آن ساختمان پاسکاری شوم ، این روال اینجاست و من کاملا ً آشنا به مسایل هستم. 

اینکه دانشجوی ایکس و ایگرگ که هنوز پایان نامه خود را ارائه نداده و معدل کل آنها از من هم پائین تر بوده و شامل گزینش شده اند جای بسی تعجب و شگفتی است ،چون اینجا هیچ کس جرات انجام کار غیرقانونی را ندارد .  

و هرکس این عمل را به عهده دیگری می اندازد دقیقاً برای من آشناست . نشانه مسئولیت پذیری مسئولان محترم است که من واقعا از همه آنها قبلا ً و بعدا ً تشکر می کنم . 

امیدوارم خداوند متعال صبرم ، ایمان و عمل صالحم را بیشتر از قبل نماید . الهی آمین.

از نوشتن بی عدالتی ها ابایی ندارم ، اما از امروز وارد بازی شده ام و کسی که بازی را شروع می کند باید عصبانی نشود ، غصه نخورد و سعی کند که بر همه چیز مسلط باشد و گول آدمهای دیگر بازی را نخورد تا پیروز شود . 

می خواهم تا ته این بازی را بروم . می دانم که پیروزش هستم .

بی عدالتی در روز روشن

کلمه ای هست به نام بی عدالتی که  نمی شنویم اما می بینیم ، زیاد ، و اینجا ، تا آخر عمر با ما زندگی می کند و هیچگاه مثبت نمی شود ، هیچ گاه به عدالت تبدیل نمی شود . 

خنده دار است ، چهار سال زحمت بکشی و سعی کنی بهترین باشی تا مثل این چنین روزی نتیجه اش را ببینی ، حالا دیگران بهتر از تو شده اند و انتخاب آنها هستند ،  

فقط به اعتراض فکر می کنم ، چون لیاقت ارشد خواندن را دارم ،

دهانت را می بویند  

دهانت را می بویند 

مبادا گفته باشی  

دوستت دارم 

دوستت دارم 

دوستت دارم 

 

پ ن : تو کجایی؟ آن شب خیال من بودی یا واقعیت ؟ دلم هری می ریزد وقتی فاطمه نوشته دلم تنگ شده ..تو کجا رفتی ؟

امید

تا هنوز زنده ایم ، زنده باشیم و خوشحال و سپاسگزار هستی و صبور ...